پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

نه گندم و نه سیب 

آدم فریب نام تو را خورد  


olx7hb8gcisho6wz84ga.jpg


آدم گناه داشت که بیرون شد از بهشت              عشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بود  **


+  امروز هم از کیمیای نام تو 

    این واژه های خام 

    در دستهای خسته ی من شعر می شوند*


* قیصر امین پور 

** حسن بیاتانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۴
شما مرا درخت صدا کنید
یه غزل معروف از مرحوم قیصر امین پور می نویسم من خوندم چند بار خوندم .... :

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خود با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می‌تند تار

اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست

تو دست‌کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست


قیصر امین پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۱ ، ۲۳:۵۶
شما مرا درخت صدا کنید


با گریه های یکریز

یکریز

مثل ثانیه های گریز

با روزهای ریخته 

در پای باد 

با هفته های رفته 

با فصل های سوخته 

با سالهای سخت 

رفتیم و سوختیم و فرو ریختیم 

با اعتماد خاطره ای در یاد 

اما 

آن اتفاق ساده نیفتاد 


قیصر امین پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۵۱
شما مرا درخت صدا کنید

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری!


اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام


این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می‌کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می‌خوانم

و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم


حس می‌کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می‌پرستم


از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:

من کاملا تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب‌هایم را اتو کردم

تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم

با کفش‌هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه‌ها را

دنبال آن افسانه‌ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه‌هایم

بوی غریب و مبهمی می‌داد

انگار

از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه

بوی تمام یاس‌های آسمانی

احساس می‌شد


دیشب دوباره

بی تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب‌هایم را

از پاره‌های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم


دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و بر خلاف سال‌ها پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست‌تر دارم


دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست


این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم


گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک

یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می‌میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه‌های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است


گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می‌کند


اما

غیر از همین حس‌ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم 

رفتار من عادی است!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۳۵
شما مرا درخت صدا کنید
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانه پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

قیصر امین پور



___________________________

نمی دانم چرا این روزها دقیقن فکر می کنم حالم من است این بیت : 

یاران عبث نصیحت بی حاصلم کنید
دیـوانه ام من، عقل ندارم، ولم کنید

واصلا حال من نیست این شعر : "رفتار من عادی است "

هر چند "رفتار من عادی است" مرحوم امین پور را روزی سه وعده هر هشت ساعت یک بار می خورم ولی درمان نمی شود 
رفتار من اصلا عادی نیست
دوستان و آشنایان هم از دور همین را می‌گوید
این روزها هیچ حال و هوای ندارم

"این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر می‌پرستم" سخت ترین و دور ترین جمله است که می گویم هزار بار هم که بخوانم نمی شود .... انگار با تکرار و خواندن دوباره و دوباره هم نزدیک نمی شود ...

من آماده ی حول حالنا... گفتن نیستم ... دستم به مقلب القلوب نمی رسد ...



بعدا نوشت : اصلا یادم رفت که این خانه تازه ساز است اصلا یادم رفت اینجا را معرفی کنم اصلا یادم رفت به دوستانم آدرس اینجا رو بدم ... 

جان ندارم الان تا بعد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۰۳:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید