پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است


سلام :

می رسی
              ناگهان
شبیه برف
              تا بگویمت سَ…
رفته ای
بغض می کنند
                     در گلوی من سه حرف...


دست مرا بگیر و ببر شهر دیگری
مانند ماهیان که پی نهر دیگری…

شیرین نکرد کام تو را این دیار اگر
در جام من نریخت مگر زهر دیگری

با عاشقان، زمانه بگو آشتی نکن!
غمگین نمی‌شویم جز از قهر دیگری

عشق، آن عصای معجزه در دست‌های توست
بگذار با تو بگذرم از بحر دیگری

تلخ و رسول‌کُش شده این روزگار، کاش
ایمان بیاورم به تو در دهر ِ دیگری…

مژگان عباسلو


+ سهراب نوشت ....

.
.
.
گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا  

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.

و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشنید با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.






آدینه نوشت :



صبحِ بی تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی ‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی ‌تو می‌گویند: تعطیل است کارِ عشق بازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد

جُغد، بر ویرانه می‌خواند به انکارِ تو اما
خاک این ویرانه‌ها، بویی از آن ویرانه دارد

خواستم از رنجشِ دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

رویِ آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد

در هوای عشقِ تو پر می زند با بی قراری
آن کبوترْ چاهیِ زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفلِ بزرگ تیرگی را می‌گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

قیصر امین پور


+ بعدا نوشت :

گاهی دلم میخواهد وقتی بغض میکنم
خدا از آسمان به زمین بیاید
اشک هایم را پاک کند، دستم را بگیرد
و بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکنند؟ بــیـــا بــــــرویــــــــم...



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۳۸
شما مرا درخت صدا کنید


 

خارها

خوار نیستند

شاخه‌های خشک

چوبه‌های دار نیستند

میوه‌های کال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ‌های زرد را

زیر پای خویش

سرزنش کنی

خش خشی به گوش می‌رسد:

برگ‌های بی گناه

با زبان ساده اعتراف می‌کنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می‌خورد 

زنده یاد قیصر امین پور 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۰ ، ۲۲:۳۱
شما مرا درخت صدا کنید

چند گانه مینویسم یک حرف سیرم نمی کند....


الهی به زیبایی سادگی

به والایی اوج افتادگی

رهایم مکن جز به بند غمت

اسیرم مکن جز به آزادگی

                                         قیصر امین پور ( کاش زنده بود.... )

_____________________________________________________

این چار برگ خشک شده مال دفتر است؟!

نه! آخرین قمار من و دست آخر است

من را به چاه درد خود انداخت و گذشت

هرکس که گفت با من ِ خسته برادر است

گفتید عاشقید و به من... آه! بگذریم

چون شرح ماجرای شما شرم آور است

گفتید: «بی کسی به خدا سرنوشت توست

تنهاترین پرنده ی عالم، کبوتر است»

گفتید: «زندگی کن و خوش باش و دم نزن!»

این حرف ها برای من از مرگ بدتر است

سرباز برگ های مرا جمع می کند

ما باختیم، نوبت یک مرد دیگر است...

سید مهدی موسوی

____________________________________________________


سه شنبه 

چرا تلخ و بی حوصله ؟

سه شنبه

چرا این همه فاصله ؟

سه شنبه 

چه سنگین !چه سرسخت ؛ فرسخ به فرسخ !

سه شنبه 

خدا کوه را آفرید


قیصر امین پور    (در تاریخ طبری آمده است که خداوند کوه ها را در سه شنبه آفرید .)

______________________________________________________________


ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا 

در رثای بی شمار عاشقان

-که بی دریغ-

خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می کنیم؟

                                           قیصر امین پور


_________________________________________


التماس دعا ...

(این روزها به هرکه بگویی برای فرار می گویدت محتاجیم به دعا ....)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۰ ، ۰۳:۵۳
شما مرا درخت صدا کنید

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

به هنگام نیّت برای نماز
به آلاله‌ها قصد قربت کنیم

چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

چه اشکال دارد در آیینه‌ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟

مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟

پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم

«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟

اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟

بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم

پر از «گلشن راز» ، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم

بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم

اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم

مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم

برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم

بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم

خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم

قیصر امین پور




امروز چهارمین سالگرد درگذشت مرحوم قیصر امین پور بود  

"درگذشت او آرزوهائی را خاک کرد " 
این جمله ی رهبر معظم انقلاب در پیام درگذشت ایشان بود بحق درگذشت ایشان آرزو ها را خاک کرد ...

 روحش شاد و یادش گرامی ...

و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز میشود 
قیصر ...



 و  قاف حرف آخر عشق است،آنجا که نام تو آغاز می شود
 و قاف حرف اول قلب است،آنجا که نبض واژه های تو دلتنگ می شود
 و قاف حرف اول قله است،آنجا که بادبان غزل هایت باز می شود
 و قاف حرف اول قاصدک است ،آنجا که شعر برای تو پرواز می شود
 و قاف حرف اول قبله است،آنجا که شعر تو آواز می شود
 و قاف قاب دلمرده ی تنهایی ماست ، آنجا که نام تو بر خاک ،راز می شود

و قاف  قسمت َ تو شاید این باشد:
 چه دیر زخم های کهنه ی تو باز می شود
 و رنج حرف آخر نام توست
 آنجا که مرگِ بغضِ نفس هات،شعر می شود...
 و قاف حرف اول قلب است، آنجا که یاد تو تکثیر می شود
 این واژه های عاریه ای را ببین  چه سان
 در سوگ  قاف  عشق چه بی بال می شود
 با این که نیستی
 ولی دلِ خیال ما با عطر شعرهای تو همراز می شود.

 محســـــن حــــــدادی تقدیم به قیصــــر


دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۱۹:۲۳
شما مرا درخت صدا کنید


 سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ترانه ای 

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای! 

قیصر امین پور



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۰ ، ۱۸:۳۲
شما مرا درخت صدا کنید