پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یه لحظه مکث کرده به اکره می رود

آبستن عزای عظیمی است کاین چنین
آسیمه سر، نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ایی که در دل شب راه می رود

قیصر امین پور

کم است....

دیشب به چاه صبر کسی سر فرو نکرد
با نخل های خسته کسی گفتگو نکرد

دیشب برای یافتن سفره های سرد
در کوچه های کوفه کسی جستجو نکرد

دیشب در آن دیار نمکدان شکن کسی -
فکری به حال زخم پریشان او نکرد

دیشب دو دست سبز، رفیق خدا نشد
قلبی شفا برای علی آرزو نکرد

در کوچه های نخل، یتیمی سوال کرد:
دیشب به چاه صبر کسی سر فرو نکرد؟

کیوان روشنی

شهادت امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) تسلیت باد.

قدر نوشت:

شب عفو است و محتاج دعایم 
ز عمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد اویادی ز ما کن
کمی هم جای من او را صدا کن
بگو یا رب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی وغرق گناه است
بگو یارب تویی دریای جوشان
در این شب رحمتت بر وی بنوشان

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۰۲
شما مرا درخت صدا کنید

 از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم چه می شود !

رمضان نوشت:

روزى امام حسن مجتبى(ع) در یکى از باغستان هاى شهر مدینه قدم مى زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانى در دست دارد و یک لقمه خودش مى خورد و یک لقمه هم به سگى که کنارش بود مى داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه اى ، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخیره نکردى ؟
غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت کشیدم و حیا کردم از این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست ؟
پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسى است ؟
غلام جواب داد: این باغ مال اربابم مى باشد.
پس از آن حضرت فرمود : تو را به خدا سوگند مى دهم که از جایت برنخیزى تا من باز گردم .
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و غلام و همچنین باغ را از او خریدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولایت خریدم .
پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریدارى کردم ؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید

 اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

 اگر دفتر خاطرات طراوت

 پر از رد پای دقایق نبود


 اگر ذهن آیینه خالی نبود

 اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود


 اگر گوش سنگین این کوچه‌ها

 فقط یک نفس می‌توانست

 طنین عبوری نسیمانه را

 به خاطر سپارد


 اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز

 شبی چشم‌های درشت تو را 

 جای شبنم ببارد


 اگر رد پای نگاه تو را

 باد و باران

 از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد


 اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد

 اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را


 برای کسی باز می‌کرد


 و می‌شد به رسم امانت

 گلی را به دست زمین بسپریم

 و از آسمان پس بگیریم


 اگر خاک کافر نبود

 و روی حقیقت نمی‌ریخت


 اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد


 اگر کوه‌ها کر نبودند

 اگر آب‌ها تر نبودند

 اگر باد می‌ایستاد


 اگر حرف‌های دلم بی اگر بود

 اگر فرصت چشم من بیشتر بود

 اگر می‌توانستم از خاک

 یک دسته لبخند پرپر بچینم


 تو را می‌توانستم ای دور

 از دور

 یک‌بار دیگر ببینم.


زنده یاد قیصرامین پور


 پ.ن:

ماذا وجد من فقدک ؟ و ما الذی فقد من وجدک ؟ لقد خاب من رضی دونک بدلا.

چه دارد آن کس که تو را ندارد؟ و چه ندارد آن که تو را دارد؟ آن کس که به جای تو چیز دیگری را پسندد و به آن راضی شود، مسلما زیان کرده است. 

دعای عرفه ، امام حسین (ع) 

________________________________________________

رمضان نوشت:

نقل شده شیطان پس از مطرودیت از باب رحمت و مهلت گرفتن از خدا عرض کرد:
به عزتت سوگند! تا جان در تن آدمیزاد هست، دست از فریب وی بر نمی دارم و از دلش بیرون نمی روم.
خداوند منان فرمود:
به عزتم سوگند! تا جان در تن آدمیزاد هست، در توبه را به رویش نمی بندم و از پذیرش وی روبرنمی گردانم.


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۰۷:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید

یا اباصالح المهدی ادرکنی

این روزها که می گذرد هر روز

احساس می کنم که کسی در باد

فریاد می زند

احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا می زند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

روزی که آسمان

در حسرت ستاره نباشد

روزی که آرزوی چنین روزی

محتاج استعاره نباشد

ای روز آفتابی

ای مثل چشم های خدا آبی

ای روزِ آمدن

ای مثل روز، آمدنت روشن

این روزها که می گذرد هر روز

در انتظار آمدنت هستم

اما با من بگو

که آیا من نیز

در روزگار آمدنت هستم؟


قیصر امین پور

______________________________________________

بیا که آینه ی روزگار زنگاری ست

بیا که زخم زبان های دوستان کاری ست

به انتظار نشستن در این زمانه ی یأس

برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما

قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است!

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند

که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو

"چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "

سعید بیابانکی


دل نوشت:

دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما 

عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم

من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم 

کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم

یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم

برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم 

یدونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت،هرکی تنهاست تویه دنیا

یدونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش، تویه رودخونه بریزه

بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه.

دانــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــود

________________________________

 هیچ داری از دل  مهدی  خبر

گریه های هر شبش  را تا سحر؟

او که ارباب تمام عالم  است

من بمیرم سر به زانوی غم است.....

شیعیان! مهدی غریب و بی کس است

جان مولا معصیت دیگر بس است

شیعیان! بس نیست غفلت هایمان!؟

غربت   و  تنهایی   مولایمان

ما  عبید  و عبد  دنیا گشته ایم 

غافل  از مهدی  زهرا  گشته ایم....

از دعا بهر  فرج غافل  شدیم 

سخت  مشغول  ره  با طل  شدیم!

من  که  دارم ادعای  شیعگی

پاسخی دارم به جز شرمندگی.... 

مهدی  زهرا حسینی دیگرست 

آخرین معصوم نسل حیدر است

غیبت  او  کربلایی  دیگر  است

بهر  شیعه   ابتلایی  دیگرست

کل  عرض  کربلا  یعنی  همین

خالی از حجت  نمی ماند  زمین...!

شاعر :علی هراتیان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۰ ، ۲۱:۵۹
شما مرا درخت صدا کنید
می‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان‌که لب تشنه آب را

محو توام چنان‌که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آن‌چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را

بایسته‌ای چنان‌که تپیدن برای دل
یا آن‌چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


قیصر

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۰ ، ۲۰:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید