پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نو» ثبت شده است

کاش این همه آدمی

تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۱ ، ۱۳:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود 
و باتمام افق های باز نسبت داشت 
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود 
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد 
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
.
.
.
.

رفت تا لب هیچ 
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها 
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم *




.این روز ها فضای مجازی هم ساز تنهایی می زند...

.یک روز می روی می بینی نوشته اند "تا اطلاع ثانوی تعطیل" ... روز بعد می بینی کلا جمع کردن و یه قالب .سفید ... آری از بی نشانی هم نشانی نیست ... قابی نیست ... حتی جوابی نیست...

.آنطرف تر ها صدای "تیک تاک"ی نیست کلا حذف کرده پیغام می دهد "ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه .وارد کرده باشید و یا وبلاگ حذف شده باشد"... بی خبر بی خبر ...

.عده ای تابستان سرودن شده اند و نیستند ...

.عده ای رندانه گی نمی کنند ...

.عده ای بازی نمی کنند ...

.قبل تر ها هم ... عده ای عاشقانه و کبود رفتند... عده ای می گفتند هرکجا هستم، باشم. آسمان مال .من است... نمی دانم آسمان را دارند یا نه ؟! ولی نیستند ... عده ای آرام آرام سایه ای بر آفتاب رفتند...

.یاد روزی افتادم که کسی را از خودم رنجاندم و رفت ...

پ . ن : 
یکی این چاوشی رو خفه کنه صدای خسته اش منو دیوونه کرد ... بچه بودم غصه وبالم نبود هیچ کی حریف شور و حالم نبود ...



بعدن نوشت یواشکی :

باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات، شیوه‌ی بعضی جراید است

یک صبح، تیتر می‌شوم: این شخص...[بگذریم]
یک عصر: خوانده‌اید... و تکرار زاید است

من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم
باور نمی‌کنید، همین شعر شاهد است.**


* سهراب سپهری
**محمد علی بهمنی


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۱ ، ۰۰:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید


با گریه های یکریز

یکریز

مثل ثانیه های گریز

با روزهای ریخته 

در پای باد 

با هفته های رفته 

با فصل های سوخته 

با سالهای سخت 

رفتیم و سوختیم و فرو ریختیم 

با اعتماد خاطره ای در یاد 

اما 

آن اتفاق ساده نیفتاد 


قیصر امین پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۵۱
شما مرا درخت صدا کنید

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری!


اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام


این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می‌کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می‌خوانم

و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم


حس می‌کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می‌پرستم


از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:

من کاملا تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب‌هایم را اتو کردم

تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم

با کفش‌هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه‌ها را

دنبال آن افسانه‌ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه‌هایم

بوی غریب و مبهمی می‌داد

انگار

از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه

بوی تمام یاس‌های آسمانی

احساس می‌شد


دیشب دوباره

بی تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب‌هایم را

از پاره‌های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم


دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و بر خلاف سال‌ها پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست‌تر دارم


دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست


این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم


گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک

یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می‌میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه‌های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است


گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می‌کند


اما

غیر از همین حس‌ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم 

رفتار من عادی است!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۳۵
شما مرا درخت صدا کنید
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار

...

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار

...

فریدون مشیری

 

پ.ن :


دو قدم مانده به خندیدن برگ

یک نفس مانده به ذوق گل سرخ

 چشم در چشم بهاری دیگر

تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان

 یک سبد عاطفه دارم

 همه ارزانی تان  

آمدن بهار تبریک.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۳۱
شما مرا درخت صدا کنید