پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

باران

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۷ ب.ظ

کاش این همه آدمی

تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند...

نظرات  (۳)

۲۶ تیر ۹۱ ، ۲۲:۲۵ افسران جوان جنگ نرم
برخی آدمها به یک دلیل از مسیر زندگی ما می گذرند
به ما درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند هرگز یاد نمی گرفتیم
>
تمام آنچه که مینویسی را خواندم

یکبار نه

بارها...

گاهی واژه ها ژرف اند...به ژرفای احساسات!

در حیرتم این جا
این بید سر به راه... چرا؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستن سرشاخه های بلند

خود حرفی نمی زند!
آیا سکوت
همیشه سرآغازِ تمرین ترانه

و گفتگوی باران است!؟
پس تو که با فال سبز علف آشناتری
بگو کی باران خواهد آمد

خیلی زیبا!
پاسخ:
ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">