پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید علی صالحی» ثبت شده است

نان از سفره و کلمه از کتاب، 

چراغ از خانه و شکوفه از انار، 

آب از پیاله و پروانه از پسین، 

ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید، 

با رویاهامان چه می‌کنید! 

.

.

.

.

حالا بگو که فرض 

سایه از درخت و ری‌را از من، 

خواب از مسافر و ری‌را از تو، 

بوسه از باران و ری‌را از ما، 

ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌اید، 

با رویاهامان چه می‌کنید!؟


 با آن‌ها که بالای دیوار نشسته‌اند - سیدعلی صالحی


بعدن نوشت - صدای -راز دل- قریانی:

دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند

شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند

منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند

به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند


دانلود راز دل با صدای علیرضا قربانی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۴۱
شما مرا درخت صدا کنید

کاش این همه آدمی

تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۱ ، ۱۳:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید
خیابان‌ها، خانه‌ها، درها، دیوارها، 
اینجا هر صبح و هر غروب 
فراموشکارانِ خسته‌ی سر به زیر 
می‌آیند و آهسته از مسیرِ مشترکِ ما می‌گذرند، 
و باز از همان چیزهای مثلِ همیشه حرف می‌زنند، 

من هم هستم 
من هم با آنها هستم 
من هم میانِ همین گمشدگانِ بی‌گور 
هی می‌آیم صبح‌ها و 
هی می‌روم به وقتِ غروب، 
.
.
.
اینجا کجاست، شما کیستید 
مرا کجا می‌برید؟ 
از خانه‌ها دور افتاده‌ام، 
از خیابان، از در، از دیوارها ...! *


در شب شهادت باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السلام  و روز جمعه از خانه بیرون می زنم در کنار خیابان وارد پیاده رو می شوم این پیاده رو کجا می رود نمی دانم ....

 

کاظمین


هنوز اسیر سکوت تو اند زندان‌ها
و پایبند نگاهت دل نگهبان‌ها

تو مثل یک نفس تازه حبس می‌گشتی
تویی که در نفست گم شدند طوفان‌ها

چه خلوت خوشی... آرام زیر لب گفتی
و سجده کردی، جای تمام انسان‌ها

نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند
تقیه کار شدند آفتابگردان‌ها

تو یوسفی و مجازات یوسفی این است
چنبن دهند گواهی تمام قرآن‌ها **

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*   سید علی صالحی 
** محمد مهدی سیار 
 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۴۹
شما مرا درخت صدا کنید

من ذهنم این روزها نامه های علی صالحی می خواند نمی دانم چرا ...

و جالب است به خانه دوستان هم که سر میزنم آن ها هم علی صالحی نوشته دارند چه بگویم ...

پخش موسقی موبایلم هم که روشن کردم سومین کسی بود که علی صالحی می خواند

درست حدس زدید خسرو شکیبایی بود صدای گرمش که می گفت :


تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است

اما تو لااقل ، حتی هر وهله گاهی ، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا 

شبیه شمایل شقایق نیست !


واج آرایی ش در کلامش زنده می کرد یاد جاویدش در ذهن ها را .....

فهمیدم چه شد همه اش زیر سر این دل ناماندگار بی درمان است ... 

خواب هفت سالگی را دوست دارد و غصه های گوشه گنجه تازه آن هم بی کلید ،

مشق های نوشته و تقویم تمام مدارس در باد ..... پس از اول می خوانم :


سلام !

حال همه ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور 

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند


با این همه عمری اگر باقی بود 

طوری از کنار زندگی می گذرم 

که نه پای آهوی بی جفت بلرزد و 

نه این دل ناماندگار بی درمان !


 ادامه دارد .....


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۰ ، ۱۶:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید

من از این طرف آمدم...

خواهش میکنم از من سوال نکن

حالا سالهاست که من از رسم این رویا به گریه رسیده ام

چرا پروانه های مرده مرا پس نمیدهید؟

چرا کتابهای کهنه بر آب آتش گرفته اند؟

چرا هیچ کس با یک پیاله آب خنک به کوچه نمی آید؟

خواهش میکنم از من سوال نکن

میفرمایید خانه کدام گریه از سکوت دریچه ها خاموش است؟

بیا..فاجعه چیزی شبیه بدفهمی باد از خواب اشیانه است!

فقط همین؟

البته که هر سفر کرده ی بی خبر هم مسافر نیست

به خدا من از این طرف امده ام.

همین حدود که باد بی سوال از مقابل ما می آید

گوش کن!

این صدا.صدای لرزش سرشاخه صنوبری

در همین نزدیکی هاست.

بوی وهم و آب و ازل می آید

پروانه اول میمیرد

بعد کبوتر زاده میشود

کتابها اول میمیرند

بعد سرب و ستاره و یا باران...

سید علی صالحی

..................

سلام

شب پیش ، خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم.

انگار که تعبیر تمام رفتن ها،بازگشت به زادروز شقایق است.

سلام دوستان روزها شرمنده بودم از بودنم دیروز ها از نبودم و امروز ها از آمدن ..... لطف دوستان از اینجا بود تا کهکشانها و من زبانی قاصر از تشکر ... از اینکه در نبودنم بودید از صفا و معرفت شماست و از اینکه جواب کامنت هاتون ندادم عذر می خوام (چقدر عذر خواهی سخته نفسم بند اوومد...) این وبلاگ ساختم که شهری داشته باشیم باهم که پشت دریا باشد ، رو به تجلی و اینجا همچون کودکی ده ساله یاد هم آریم که آبی آبی است ... باشد امید که "پای چپر ها " شود جا پای خدا.

من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت‌. 

نیمروز آمد. 

بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر می کرد. 

مرتع ادراک خرم بود. 

دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد: 

پرتقالی پوست می کندم‌. 

شهرها در آیینه پیدا بود. 

دوستان من کجا هستند؟ 

روزهاشان پرتقالی باد! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۰ ، ۱۶:۰۰
شما مرا درخت صدا کنید