دوست...
جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۹ ق.ظ
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
.
.
.
.
رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم *
.این روز ها فضای مجازی هم ساز تنهایی می زند...
.یک روز می روی می بینی نوشته اند "تا اطلاع ثانوی تعطیل" ... روز بعد می بینی کلا جمع کردن و یه قالب .سفید ... آری از بی نشانی هم نشانی نیست ... قابی نیست ... حتی جوابی نیست...
.آنطرف تر ها صدای "تیک تاک"ی نیست کلا حذف کرده پیغام می دهد "ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه .وارد کرده باشید و یا وبلاگ حذف شده باشد"... بی خبر بی خبر ...
.عده ای تابستان سرودن شده اند و نیستند ...
.عده ای رندانه گی نمی کنند ...
.عده ای بازی نمی کنند ...
.قبل تر ها هم ... عده ای عاشقانه و کبود رفتند... عده ای می گفتند هرکجا هستم، باشم. آسمان مال .من است... نمی دانم آسمان را دارند یا نه ؟! ولی نیستند ... عده ای آرام آرام سایه ای بر آفتاب رفتند...
.یاد روزی افتادم که کسی را از خودم رنجاندم و رفت ...
پ . ن :
یکی این چاوشی رو خفه کنه صدای خسته اش منو دیوونه کرد ... بچه بودم غصه وبالم نبود هیچ کی حریف شور و حالم نبود ...
بعدن نوشت یواشکی :
باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات، شیوهی بعضی جراید است
یک صبح، تیتر میشوم: این شخص...[بگذریم]
یک عصر: خواندهاید... و تکرار زاید است
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید، همین شعر شاهد است.**
* سهراب سپهری
**محمد علی بهمنی