گزارش سازمان هواشناسی
هرچه میخواهد باشد،
پس از تو
هوا پس است!
- از کتاب از لب برکهها/ نشر چکه - مژگان عباسلو
امسال نیز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار ؟
گزارش سازمان هواشناسی
هرچه میخواهد باشد،
پس از تو
هوا پس است!
- از کتاب از لب برکهها/ نشر چکه - مژگان عباسلو
امسال نیز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار ؟
باور کنید! حال و هوایم مساعد است
این شایعات، شیوه ی بعضی جراید است
یک صبح تیتر می شوم: این شخص... {بگذریم}
یک عصر خوانده اید... و تکرار زاید است
من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم
باور نمی کنید،
همین شعر، شاهد است!
-----
هیچ خانه ای از خانه هاتان سر نزدم ای دوستان.... اما چه خوب که هنوز اینجا ، یاد ما کرده اید و بوده اید ...
بعدن نوشت :
الان دقیقا همه وبلاگاتون اوومدم -گرچه ساکت وپاورچین پاورچین و بی حرفی-... همه تو خونه هاشون باروون داشتن ... پاییز داشتن ... چه خوب ...
-مثل -دور از جون- معتادی که بعد از چند ما نعشه کنه شدم-
*چارراهی خالی از عابر که تنها مانده است /غربت چتری که توی تاکسی جا مانده است!
شعر عنوان از اصغر عظیمی مهر
چارگل، چار شهید
همه ی مدرسه ی ما غم بود
چار تا غنچه ی سرخ
در دل باغچه ی ما کم بود
من به خود می گفتم:
باید این مسئله را حل بکنیم!
حاصل مدرسه منهای چهار
می شود: مدرسه منهای هزار
می شود: مدرسه منهای بهار
باید این مسئله را حل بکنیم
من به دنبال قلم می گشتم
پدرم نیز به دنبال تفنگش می گشت...
- قیصر امین پور -
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را
*
محمدعلی بهمنی
خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود
خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود
آسمان در چشمها ترکیده بود
مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!
چون عروسانِ فریبا بود، حیف!
این چنین مطرود و بیحاصل نبود
مرگ آنجا آخرین منزل نبود
ای غریو توپها در بهت دشت
آه ای اروند! ای «والفجر هشت»
ادامه در ادامه ......
کودکی سوخت در آتش فغان هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان هیچ نگفت
پدر پیر شهیدی که به عشق ایمان داشت
سوخت از داغ پسرهای جوان هیچ نگفت
دختر کوچک همسایه ما پر زد ورفت
دل آیینه شکست وکس ازآن هیچ نگفت
وقتی از شش جهت آوار وتیر می بارید
مردی از خنجر نامردان جهان هیچ نگفت
وطنم زخمی شمشیر ترین حادته گشت
باز با اینهمه چون شیر ژیان هیچ نگفت
آن طرف تر پس دیوار بلند تردید
شاعری بود که با طبع روان هیچ نگفت
خاک خوبم وطنم در گذر از آتش و دود
آب شد آب ولی از غم نان هیچ نگفت
شبی از خویشتنم خواستم آینه چه گفت
پاسخش باز همان بود همان هیچ نگفت
می توان گوشه ای از داغ مرا شرح نداد
ولی از اینهمه هرگز نتوان هیچ نگفت!
ناصر فیض
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه ای نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
محمدعلی بهمنی