پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

خیابان‌ها، خانه‌ها، درها، دیوارها، 
اینجا هر صبح و هر غروب 
فراموشکارانِ خسته‌ی سر به زیر 
می‌آیند و آهسته از مسیرِ مشترکِ ما می‌گذرند، 
و باز از همان چیزهای مثلِ همیشه حرف می‌زنند، 

من هم هستم 
من هم با آنها هستم 
من هم میانِ همین گمشدگانِ بی‌گور 
هی می‌آیم صبح‌ها و 
هی می‌روم به وقتِ غروب، 
.
.
.
اینجا کجاست، شما کیستید 
مرا کجا می‌برید؟ 
از خانه‌ها دور افتاده‌ام، 
از خیابان، از در، از دیوارها ...! *


در شب شهادت باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السلام  و روز جمعه از خانه بیرون می زنم در کنار خیابان وارد پیاده رو می شوم این پیاده رو کجا می رود نمی دانم ....

 

کاظمین


هنوز اسیر سکوت تو اند زندان‌ها
و پایبند نگاهت دل نگهبان‌ها

تو مثل یک نفس تازه حبس می‌گشتی
تویی که در نفست گم شدند طوفان‌ها

چه خلوت خوشی... آرام زیر لب گفتی
و سجده کردی، جای تمام انسان‌ها

نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند
تقیه کار شدند آفتابگردان‌ها

تو یوسفی و مجازات یوسفی این است
چنبن دهند گواهی تمام قرآن‌ها **

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*   سید علی صالحی 
** محمد مهدی سیار 
 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۴۹
شما مرا درخت صدا کنید

 

روزی که آفرینش انسان شروع شد

این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد


غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !

از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد


همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من

رفتی و پرسه های خیابان شروع شد


بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها

جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد 


ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت

ما را که دید گریه ی باران شروع شد


مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"

آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد .


سید محمد موسوی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید

 


آهی نمانده است برای کشیدنم

راهی نمانده است برای رسیدنم

گاهی به چشم های خدا فکر می کنم!

وقتی که خسته می شود از خسته دیدنم

 باور نمی کنم که خدا تاس ریخته

روزی برای دیدن من یا ندیدنم

بال مرا گرفت و فرستاد بر زمین

اکنون تر است جوهر حکم خزیدنم

من چون فرشته ای که زمین را ندیده بود

حالا به فکر سوی خدا پر کشیدنم

شاید مرا به جای کسی آفریده است…

انگیزه ای نداشته از آفریدنم


" پونه نیکوی آذر ۱۳۸۸ "

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۱۹
شما مرا درخت صدا کنید

آدما همیشه بین شادی و غم می‌مونن

شادی و غم‌، تنها جفتی‌اَن که با هم می‌مونن


اونا که بین غم و شادی باشن‌، بهشتی‌اَن

اونا که غرق یکی شَن تو جهنم می‌مونن


بعضی دردا رُ با گریه می‌گی و خلاص می‌شی

بعضی از غصه‌ها هستن که با آدم می‌مونن


یه چیزایی هس که باید با نگفتن بگیشون

مث بی‌گناهی حضرت مریم می‌مونن


ابرا کوهای بخارن‌، کوها ابر سنگی‌اَن

نه که ابرا رُ گمون کنی که محکم می‌مونن


نه که مثل ابرا از راه ببرن بادا تو رُ

نکنه گمون کنی بادای عالم می‌مونن


دلاشون هزار تای چشمه و دریاس‌، آدما

پشت شیشه‌های دنیا قد شبنم می‌مونن


دلاشون تنگِ برای جاهای دور‌، آدما

مرغای دریا کنار برکه‌ها کم می‌مونن


علی محمد مودب

علی محمد مودب

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۴۰
شما مرا درخت صدا کنید

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما

پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک

به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخریم منزل ما کوچه سرگردانی است

دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم

دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...

فاضل نظری


پ.ن :

نه هوای تازه و  نه لباس نو میخوام

هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام

دلم امشب از خدا  جز تو هیچ چی نمیخواد

کاش یکی ما دوتا رو  باهم آشتی میداد

شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره

بیشتر از شبای پیش  عطرِ قرآن داره

ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه

آینه ی زلال من  دیدن عید منه

سال نو یعنی تو  وقتی از در توو میای

نذر کردم، امشب  سفره چیدم که بیای

شادی از تقویمم   بی تو رفت و بر نگشت

انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید