روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد .
سید محمد موسوی
آهی نمانده است برای کشیدنم
راهی نمانده است برای رسیدنم
گاهی به چشم های خدا فکر می کنم!
وقتی که خسته می شود از خسته دیدنم
باور نمی کنم که خدا تاس ریخته
روزی برای دیدن من یا ندیدنم
بال مرا گرفت و فرستاد بر زمین
اکنون تر است جوهر حکم خزیدنم
من چون فرشته ای که زمین را ندیده بود
حالا به فکر سوی خدا پر کشیدنم
شاید مرا به جای کسی آفریده است…
انگیزه ای نداشته از آفریدنم
" پونه نیکوی آذر ۱۳۸۸ "
آدما همیشه بین شادی و غم میمونن
شادی و غم، تنها جفتیاَن که با هم میمونن
اونا که بین غم و شادی باشن، بهشتیاَن
اونا که غرق یکی شَن تو جهنم میمونن
بعضی دردا رُ با گریه میگی و خلاص میشی
بعضی از غصهها هستن که با آدم میمونن
یه چیزایی هس که باید با نگفتن بگیشون
مث بیگناهی حضرت مریم میمونن
ابرا کوهای بخارن، کوها ابر سنگیاَن
نه که ابرا رُ گمون کنی که محکم میمونن
نه که مثل ابرا از راه ببرن بادا تو رُ
نکنه گمون کنی بادای عالم میمونن
دلاشون هزار تای چشمه و دریاس، آدما
پشت شیشههای دنیا قد شبنم میمونن
دلاشون تنگِ برای جاهای دور، آدما
مرغای دریا کنار برکهها کم میمونن
علی محمد مودب
پ.ن :
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام
هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام
دلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخواد
کاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد
شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره
بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره
ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه
آینه ی زلال من دیدن عید منه
سال نو یعنی تو وقتی از در توو میای
نذر کردم، امشب سفره چیدم که بیای
شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت
انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت