پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است


از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!

دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند

مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان

چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی

نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را

پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

فاضل  نظری

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

و سکوتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ طولانی تا صدایی بلند
تا فریاد (فریاد را نمی کشم تا وقتش)
تا آنجا که هر چیز طعم خودش باشد
ترشی خستگی خوردن انار درخت زندگی را تیره کرده است 
تا یک لیوان سپیدی ابر و یک بشقاب آبی آسمان 
سکوت می کنم

حال کسی را دارم که 
"روی ریل های قطار دراز کشیده است...
و سر بر ریل آهنین گذاشته
صدای سوت قطار را می شنود 
هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شود...
اما ...
خسته است...
خوابش می آید ...
نمی داند بماند بخوابد ...
برخیزد بماند...
نه جان ماندن دارد نه نرفتن...

نه جرات ماندن دارد نه اراده رفتن..."

نترسید نخوابیده ام و نمی خوابم 
دیگر از هر چه بالش پری است بد میاید!

یکی مرا بیدار کند ...

آن روز که بیدار شدم صداتان می کنم ...

تا صبح......


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۰ ، ۱۵:۵۶
شما مرا درخت صدا کنید

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

سکوت بود ، شعرش کردم ، همین شد ....





...............................................................................

بی اجازه از یک دوست نوشت (اجازه اش را بعدا می گیرم ):


سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد...
امشب دلم چه غریبانه می گرید
حالم خوب است فقط کمی احساسم درد میکند!!


دارم سعی می کنم،

لااقل 

از آن "بد"هایی باشم که"خوب"ها را دوست دارند.


+ می ترسیدم خوبی رنجیده باشد و چه خوب است که خوب ها نمی رنجند....

+ جمعه هم بود دلتنگیش را حس کردم ولی چشمم از پس دود سیاه  گرفته ، هیچـ....

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۰ ، ۲۱:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید



همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

فاضل نظری
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۰ ، ۲۱:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید
باران بهانه ای بــــــود...

کـــــه زیر چتــــــــــــــر من...

تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه​ بیایی ....

کاش نه کــــــــــــــــــــــــــــــــوچه انتهایی داشت...

و نه باران بند می آمـــــد...


پ.ن:

دلتنگی های زیاد ، خطرناک است!
آدمی را به کمتر از حقش قانع می کند ....


(عنوان برگرفته از وبلاگ : سقوط آزاد http://einlam.ir)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۸:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید


 سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ترانه ای 

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای! 

قیصر امین پور



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۰ ، ۱۸:۳۲
شما مرا درخت صدا کنید