سکوت بود ، شعرش کردم ، همین شد ....
جمعه, ۹ دی ۱۳۹۰، ۰۹:۵۴ ب.ظ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.سکوت بود ، شعرش کردم ، همین شد ....
...............................................................................
بی اجازه از یک دوست نوشت (اجازه اش را بعدا می گیرم ):
سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد...
امشب دلم چه غریبانه می گرید
حالم خوب است فقط کمی احساسم درد میکند!!
دارم سعی می کنم،
لااقل
از آن "بد"هایی باشم که"خوب"ها را دوست دارند.
+ می ترسیدم خوبی رنجیده باشد و چه خوب است که خوب ها نمی رنجند....
+ جمعه هم بود دلتنگیش را حس کردم ولی چشمم از پس دود سیاه گرفته ، هیچـ....