پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی


از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!

دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند

مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان

چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی

نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را

پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

فاضل  نظری

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

و سکوتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ طولانی تا صدایی بلند
تا فریاد (فریاد را نمی کشم تا وقتش)
تا آنجا که هر چیز طعم خودش باشد
ترشی خستگی خوردن انار درخت زندگی را تیره کرده است 
تا یک لیوان سپیدی ابر و یک بشقاب آبی آسمان 
سکوت می کنم

حال کسی را دارم که 
"روی ریل های قطار دراز کشیده است...
و سر بر ریل آهنین گذاشته
صدای سوت قطار را می شنود 
هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شود...
اما ...
خسته است...
خوابش می آید ...
نمی داند بماند بخوابد ...
برخیزد بماند...
نه جان ماندن دارد نه نرفتن...

نه جرات ماندن دارد نه اراده رفتن..."

نترسید نخوابیده ام و نمی خوابم 
دیگر از هر چه بالش پری است بد میاید!

یکی مرا بیدار کند ...

آن روز که بیدار شدم صداتان می کنم ...

تا صبح......


نظرات  (۱۰)

انگار یک کمی تلخید این روزها... ها؟!



ای ول با مرام
دلت دریایی
دلتنگی .. دوره ایه...
می گذره

چون میگذره،غمی نیست!

اینجا تاریک است
دلگیر است
دل، گیر است
دل، گیر تمام تنهایی های سایه دار
گیر یک دو جین خاطره
و حتی شاید هم...
دلت آرام خواهد گرفت
دست هایت پُر از بوی پیراهن وُ
عطر مَرمَر و بوسه های ماه خواهد شد!
راست و دروغش با خداست
تمام حکایت ِ ما همین بود:
نه غریبی آمد و ُ
نه آشنایی رفت......


"سید علی صالحی"

×××××××××××××××
نگذشت ؟
دوره ش؟
دلتنگی رو میگم..


سلام
مثل همیشه انتخاب ها زیبا بود....
تروخدا کمی صبر کنید تا ببینید خدا چطور غمتونو از دلتون در میاره و جبرانش می کنه.
یا مقلب القلوب و الاحوال...

پاسخ:
شاید آرامش قبل از طوفان است...
سلام...ممنون...
من هم لینکتون کردم.
×××

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
"یا علی"

پاسخ:
یا علی مدد
چقدر قشنگ مینویسید!
مخصوصن این سه تا پست اخر خیلی حس قشنگی میداد!
وب شمام که کلی فرق کرده عالی بود عالی ترم شده!جدی میگم!
یا مقلب القلوب...

خواهش میکنم!!!
باران خواهد بارید

کافیست کمی به چشم هایت مجال بدهی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">