پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۷۹ مطلب با موضوع «تصاویر و پوستر ها» ثبت شده است


++

بعدن نوشت میدونید چرا بعد چند روز پست جدید نمیام؟

اولن میگن با کلاسه آدم کم پست بزنه! 

دومن دلم نمیاد این بچه ه بره پایین تر !


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۵۸
شما مرا درخت صدا کنید
بی تو نشستم در خیابان زیر باران

گویی که مجنون در بیابان زیر باران


افتاده نان خشکی از منقار زاغی

گنجشک خیسی می خورد نان زیر باران


هر کس به قدر روزی خود سهم دارد

سهم من از تو :چشم گریان زیر باران


ای کاش می شد با تو ساعتها قدم زد 

از راه آهن تا شمیران زیر باران*


با طعنه عابرها سراغت را گرفتند

آخر چه می گفتم به آنان زیر باران؟!


باور کن از تو دست شستن کار من نیست

عشق تو می گردد دو چندان زیر باران

...

وقتی دعا در زیر باران مستجاب است

دیگر چه کاری بهتر از آن زیر باران


پروردگارا در غیاب حضرت عشق 

رعدی بزن ما را بسوزان زیر باران

................................................

* منظور خیابان ولی عصر عج است

کاظم بهمنی


1174 مین سال امامت امام مهدی(عج) است به کشتی اش 313 نفر سوار نشده است. نوح نبی (ع) 950 سال که گذشت نفرین کرد طوری که آب زمین را برد ... اگر امام رحمت جز رحمت می کرد بالقوه قابلیت نفرین شدن داریم من از طرف 8 میلیارد نفر رو سیاهم .... خدا کند آدم شویم... وای از شرمندگی آن روزی که امام از هزاران سال غربتش در میان شیعیانش گله کند....




اگر سفر بروی بی خبر زبانم لال
بماند آه دلم پشت در زبانم لال

هزار سال گذشت از قرار دیدنمان
تو رفته ای که نیایی مگر زبانم لال

مگر نه این که تو خورشید اسمان منی
چگونه شبم بی تو شد سحر زبانم لال

هنوز مانده بفهمم تو شاعرم کردی
نگفتم از تو از این بیشتر زبانم لال

بگو که دل بکنم از تمام ادم ها
نگو فقط ز تو تو یک نفر زبانم لال

زدست چوب حراج این غزل به احساسم
تو را اگر که نبینم اگر ... زبانم لال

فاطمه آتش پیکر 

+ به قول وبلاگ یکی از دوستان " من هنوز همان من ٍ دیروزم شاید کمی دلگیرتر..."

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید
دلـم...

یک اتفاق ناخوانده می خواهد !

iwa61fo0huxt15gdjs7x.jpg
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۳:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید

جوان بودند...آدم بودند... 

http://uploadyar.com/s1/13659604911.jpg

... شهید ...

http://uploadyar.com/s1/13659604912.jpghttp://uploadyar.com/s1/13659604913.jpg

بدون شرح ...

کربلا...

هیچی ... اصلا حرف زدن از یادم رفت ...

چه ها کردند ...

ما چه می کنیم...


+ حالم بد است...

بعدا نوشت :

+ از قاب شیشه ای :                     لینک مطلب 

.

.

تو نیستی و من و برج های تکراری

تو نیستی و من و عشق های بازاری

تو نیستی و مرا می جوند هی شک ها

تو نیستی و من و خنده ی مترسک ها

تو نیستی و من و روزهای شبزده ام

تو نیستی و من و قلب خارج از رده ام!

تو ساختی همه ام را، اگرچه سوختمت

که توی «کنگره» با سکّه ای فروختمت

فروختم همه ‌ی خاطرات دورم را

فروختم همه ی خویش را، غرورم را

فروختم به سرانگشت ها و تحسین ها

و گم شدم وسط بوق ها و ماشین ها

و گم شدم وسط  شهـر و بازی مُدها

میان خنده‌ی «هرچند»ها و«لابد»ها

و گم شدند تمامی آن اصولی که...

و گم شدم وسط  کیف های پولی که...

پدر! صریح بگویم، صریح و بی پرده

پدر! نگاه بکن: مهدی ات کم آورده

بگیر دست مرا مثل کودکی هایم

بگیر دست مرا... پا به پات می آیم

بگیر و پاره ‌کن این روزهای‌ زشت مرا

به دست حادثه نسپار سرنوشت مرا...

شبی دراز شده، اعتراض ها مرده

غرور در دل «بازی دراز»ها مرده

قرار تازه‌ ی ‌من، توی ‌کوچه، ساعت ‌هشت

و بی قراری تو توی جبهه ی «سردشت»

و بی قراری تیر و تو، توی «چزّابه»

هزار دختر و من، پیتزا و نوشابه...

شبی ‌که غصّه از این بیشتر نخواهد شد

شبی دراز که دیگر سحر نخواهد شد

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۲۳:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است

جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

علیرضا بدیع

تمام.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۰:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید