پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۷۹ مطلب با موضوع «تصاویر و پوستر ها» ثبت شده است

پیغام ماهی ها

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود.

ماهیان می گفتند:


***

هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم کرده تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.


به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.


***

باد می رفت به سر وقت چنار.

من به سر وقت خدا می رفتم.



از مجموعه حجم سبز - سهراب سپهری

پ.ن:

(عنوان مطلب از نیایش -شرق اندوه سهراب)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۲۲:۳۷
شما مرا درخت صدا کنید

 از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم چه می شود !

رمضان نوشت:

روزى امام حسن مجتبى(ع) در یکى از باغستان هاى شهر مدینه قدم مى زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانى در دست دارد و یک لقمه خودش مى خورد و یک لقمه هم به سگى که کنارش بود مى داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه اى ، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخیره نکردى ؟
غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت کشیدم و حیا کردم از این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست ؟
پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسى است ؟
غلام جواب داد: این باغ مال اربابم مى باشد.
پس از آن حضرت فرمود : تو را به خدا سوگند مى دهم که از جایت برنخیزى تا من باز گردم .
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و غلام و همچنین باغ را از او خریدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولایت خریدم .
پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریدارى کردم ؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید
کاظمین 

هنوز اسیر سکوت تو اند زندان‌ها

و پایبند نگاهت دل نگهبان‌ها


 تو مثل یک نفس تازه حبس می‌گشتی

تویی که در نفست گم شدند طوفان‌ها


 چه خلوت خوشی... آرام زیر لب گفتی

و سجده کردی، جای تمام انسان‌ها


 نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند

تقیه کار شدند آفتابگردان‌ها


 تو یوسفی و مجازات یوسفی این است

چنبن دهند گواهی تمام قرآن‌ها


این شعر زیبا از محمد مهدی سیار در رسای باب الحوائج امام موسی کاظم علیه السلام در مجموعه غزل ایشان به نام حق السکوت به چاپ رسیده است.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۸
شما مرا درخت صدا کنید

بی قرار توام و در دل تنگم ، گله‌هاست
آه بی تاب شدن ، عادت کم حوصله‌هاست

مثل عکس رخ مهتاب ، که افتاده در آب
در دلم هستی و ، بین من وتو فاصله‌هاست

آسمان ، با قفس تنگ ، چه فرقی دارد
بال ، وقتی ، قفس پر زدن چلچله‌هاست

بی تو هر لحظه ، مرا ، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که، به روی گسل زلزله‌هاست

باز ، می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو ، جواب همه مسئله‌هاست

فاضل نظری

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۴۵
شما مرا درخت صدا کنید