پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۷۹ مطلب با موضوع «تصاویر و پوستر ها» ثبت شده است

 

هر چه بر ما می رود از خواهش دل می رسد

از دل خوشباور و کج فهم و غافل می رسد !

غالباً در وقت اجرایی شدن هر نقشه ای –

دست کم در چند جا حتماً به مشکل می رسد

می رود اینجا سر هر بی گناهی روی دار !

بار کج این روزها اغلب به منزل می رسد!

لطف قاضی بوده همراهش! تعجب پس نکن –

خونبها اینجا اگر دیدی به قاتل می رسد !

آخرش تیر خلاص از پشت سر شلیک شد !

ظاهراً هرچند دارد از مقابل می رسد !

 *

هر ورق از تخته هایش دست یک موج است و باز –

کشتی بیچاره پندارد به ساحل می رسد !

 اصغر عظیمی مهر  

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید

مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش

نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش

آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید

کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش

گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش

یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم

تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو

آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است

لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش

بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او

روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر

ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ...

سعید بیابانکی


برای نزدیک شدن به کسی که خیلی بزرگ است اغلب نمیتوان از راه صمیمیت وارد شد.

  اصغر عظیمی مهر

کیست این بانو که هرجا می گذارد پا  سر است!

خاک پایش از تمام مردم دنیا سر است!


در به خاک پایش افتادن تأمل نارواست

هر که نشناسد در این هنگامه سر از پا  سر است!


محفل عشق است هرجا نام او را می برند!

هرچه پایین تر نشیند هرکه در اینجا سر است!


هر که را یارای سودا نیست در بازار عشق!

نرخ این سودای پایاپای یا جان یا سر است!


بوی پیراهن شفای دیده ی یعقوب نیست!

اهل دل در عین نابینایی از بینا سر است!


هر کجا پا میگذاری در بیابان جنون

جان من آرامتر! هر سنگ این صحرا سر است!


کس نمی داند کجا خفته ست اما خاک او

گرچه پنهان گشته از هر مرقد پیدا سر است!


در مقام صبر و قرب از روی تسلیم و رضا

از ملک های مقرّب نیز او حتّی سر است


همردیف حضرت پیغمبر و مولا علی!

از تمام انبیاء و اولیاء زهرا سر است!

در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست

در سال یک شب است که قدری شبیه توست ...

 مجید تال

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۵۹
شما مرا درخت صدا کنید

از آن جهت که می بینیم مردمانی را که از مشهد رضا(ع) می آیند و سال را آنجا نو کرده اند در بهشت ....و ما در جهنم... بماند....

هر روز در سکوت خیابان دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

مژگان عباسلو

++++++                                این لینک را هم بروید... 


+++

می شناسم هر که عمری بی هدف گردیده است

رنج غواصی که دنبال صدف گردیده است

از سکوت سرد و خیره مردم دلتنگ را

از غبار کفشها آواره های جنگ را

چارراهی خالی از عابر که تنها مانده است

غربت چتری که توی تاکسی جا مانده است

.....

اصغر عظیمی مهر

+++

مزار تو بی مرز و بی انتهاست...

تو پاکی و این خاک جای تو نیست

به تشییع زخم تو آمد بهار

که جز سبز رخت عزای تو نیست...

قیصر امین پور 

هرکه شد محرم لبش را دوختند! 

ما که غوغا می کنیم نا محرمیم

آرمان تویسرکانی



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید


نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار



خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب



نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار



ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار



نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار



فریدون مشیری


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۱۲
شما مرا درخت صدا کنید

عکس از خودم 

آسمان را...!

ناگهان آبی است!

از قضا یک روز صبح زود می بینی

دوست داری زود برخیزی

پیش از آنکه دیگران

چشم خواب آلود خود را وا کنند

پیش از آنکه در صف طولانی نان

باز هم غوغا کنند


در هوای پشت بام صبح

با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله ی نمدار و نرم بامدادان را

روی هُرم گونه هایت حس کنی


وسلامی سبز

توی حوض کوچک خانه

به ماهی ها بگویی


سفره ات را وا کنی

نان و پنیر و نور

تا دوباره

فوج گنجشکان بازیگوش

بر سر صبحانه ات دعوا کنند

دوست داری

بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است...

با تمام چیزها از سنگ تا انسان!

دوست داری

راه رفتن زیر باران را

در خیابان های بی پایان تنهایی

دست خالی بازگشتن

از صف طولانی نان را


در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره ها

نامه های بی سرانجام پس از عرض سلام...

نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...

نامه های ساده ی بد نیستم اما...

نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو...


گپ زدن از هردری

با هر در و دیوار


بعد هم احوالپرسی

با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه، با هرکس و هرچیز


هر کتابی را به قصد فال واکردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز


آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی سر انجام تداعی ها...

با فرود قطره  قطره  قطره های آب

روی خاک

سنگفرش کوچه ای باریک را از نو شمردن

در میان کوچه ای خلوت

رو به روی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه ای با پاکت آبی

-پاکت پست هوایی-

بر دُم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن


یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه 

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هنداونه


قفل صندوق قدیم عکس های کودکی  را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

از پس گرد و غبار سالهای دور


باز هم از کودکی آغاز کردن

روی تخت بی خیالی

روی قالی تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سر انگشتان گیجت شانه کردن

وانار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقشهای روی قالی را

با نگاهی بی هدف دنبال کردن

جوجه ی زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه 

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

فکر کردن

فکر کردن

در میان چارچوب قاب بارانْ خورده ی اسفند

خیرگی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

مثل یک یاد آوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

ناگهانی

مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

در عبور روزهای آخر اسفند

حس سبزی، حس سبزینه!

مثل یک رفتار معمولی در آیینه!

عشق هم شاید

اتفاقی ساده و عادی است!

 

++ زیبا ترین شعر و زیبا ترین تصویر شاعرانه از زندگی ست که در عمرم خوانده ام....

+++ شاه کار مرحوم دکتر قیصر امین پور است...

++++ اگر سرسری و تند و بی حوصله خواندید خواهش میکنم برگردید بالا و دو یا سه باره بخوانید آرام و شمرده شمرده....


++++++  هدیه ی جناب امیر هاتف ... ممنون.

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی... بوی تند ماهی دودی، وسط سفره‌ی نو ... بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ


۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۰۲
شما مرا درخت صدا کنید