رفتی و خورشید با ما قهر شد
روستای کودکیمان شهر شد
ابراهیم واشقانی فراهانی
+البته روستای کودکی شاعر! مگه نه ما که همون کودکی مون م شهر خراب کرد، رفت....
-----------------------
+مسخره ست زنگ زده که کتاب "کفش های مکاشفه" که سفارش دادی نیست... کسی نیس بگه تو کتاب فروشی اینترنتی زدی که چی ... نیست ....نیست ....
+مسخره ست انگار آمدن پارتی ، مهمانی شبانه ، عروسی ...زشته به خدا ... خاک بر سرشون .. خاک بر سر شوهرشون... خاک بر سر مادر و پدرشون ....
+خاک بر سر پسر های احمق تماشاچی ... بی چاره های مریض ...
+نمی گفتم توو دلم می ماند.
دید مجنون را یـکی صــحرا نورد
در میان بـادیه بنشسته فــــرد
صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
بر مراد خویشتن میزد رقــم
گفت کای مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
گفت مشق نام لیــــــــــلی میکنم
خاطـــــر خود را تسلی میــــکنم
چون میسر نیست با من کـــــام او
عشق بــازی مــــیکنم با نـام او
غیر لیلی در جهان هیچ است هیچ
چون تومجنون نیستی برما مپیچ
+ممنون از سروشا