پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم

اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم

اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه

همین زخم هایى که نشمرده ایم!

 دلى سر بلند و سرى سر به زیر

از این دست عمرى به سر برده ایم

شعر از قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۹ ، ۱۱:۰۲
شما مرا درخت صدا کنید

مرگ انسانیت

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد  گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیواره چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ ، آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا زخوبی ها تهی است

صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است

صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست

قرن موسی چنبه ها است

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیرحتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۹ ، ۰۱:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم                    و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی                             که آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست       می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه                         تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست                   عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم                      غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا                من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۹ ، ۰۱:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید

اَلیس اللّه بِکافٍ عبده

آیا خدا برای بنده اش کافی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۸۹ ، ۲۳:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید
صدای پای اب

من به سیبی خشنودم

i'm pleased with an apple

وبه بوییدن یک بوته ی بابونه..

and glad with the smell of camomile

من به یک اینه،یک بستگی پاک قناعت دارم...

i'm satisfed with a pure relationship...

من نمی دانم

i dont khonow

که چرا می گویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست.

whay a horse is noble animal,and dove is lovely.

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.

why nobody kepts a vulture

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد.

why a clover is superior to a red tulip.

چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید.

we shoud rinnse our eyes,view things differently.

واژه ها را باید شست.

we shoud wash our words

واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشد.

words shoud be rain and wind

چتر ها را باید بست،

we shoud closeour umbrellas,

زیر باران باید رفت..

and walk in the rain

فکر را،خاطره را زیر باران باید برد.

take mind and memory in the rain

با همه مردم شهر،زیر باران باید رفت.

with all the townsfolk walk in the rain.

دوست را،زیر باران باید دید.

meet friend in the rain

عشق را،زیر باران باید جست....

quest love in rain...

زیر باران باید بازی کرد.

play in the rain.

زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد نیلوفر کاشت.

write,talk and plant waterlily in the rain

زندگی تر شدن پی در پی،

life is soaking continously,

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی"اکنون"است...

life is bathing in the pond of "now

سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۸۹ ، ۱۸:۳۰
شما مرا درخت صدا کنید