پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

کفش هایم کو

چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است       

و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد

بوی هجرت می آید

 بالش من پر آواز پر چلچله ها ست

صبح خواهد شد  و به این کاسه آب

 آسمان هجرت خواهد کرد

 باید امشب بروم

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

 حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

 وقتی از پنجره می   بینم حوری

دختر بالغ همسایه

پای کمیابترین نارون روی زمین فقه می خواند

چیزهایی هم هست لحظه هایی  پر اوج

مثلا شاعره ای را دیدم

 آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت

و شبی از شب ها مردی از من پرسید  

تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟

باید امشب بروم باید امشب چمدانی را

 که به اندازه پیراهن تنهایی    من جا دارد بردارم

و به سمتی   بروم  که درختان حماسی   پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند

یک نفر باز صدا زد : سهراب

کفش هایم کو؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست             عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح           تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل                    آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست             به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد                      خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد                    ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست                   که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانه‌ی دل                     دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۰۸
شما مرا درخت صدا کنید

غروب پنجشنبه بی قرارم تمام جمعه ها چشم انتظارم

 تو فقط یک جمعه می آیی ولی من

تمام جمعه ها را

دوست دارم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۰۷
شما مرا درخت صدا کنید