پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

دوست...

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۹ ق.ظ
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود 
و باتمام افق های باز نسبت داشت 
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود 
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد 
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
.
.
.
.

رفت تا لب هیچ 
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها 
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم *




.این روز ها فضای مجازی هم ساز تنهایی می زند...

.یک روز می روی می بینی نوشته اند "تا اطلاع ثانوی تعطیل" ... روز بعد می بینی کلا جمع کردن و یه قالب .سفید ... آری از بی نشانی هم نشانی نیست ... قابی نیست ... حتی جوابی نیست...

.آنطرف تر ها صدای "تیک تاک"ی نیست کلا حذف کرده پیغام می دهد "ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه .وارد کرده باشید و یا وبلاگ حذف شده باشد"... بی خبر بی خبر ...

.عده ای تابستان سرودن شده اند و نیستند ...

.عده ای رندانه گی نمی کنند ...

.عده ای بازی نمی کنند ...

.قبل تر ها هم ... عده ای عاشقانه و کبود رفتند... عده ای می گفتند هرکجا هستم، باشم. آسمان مال .من است... نمی دانم آسمان را دارند یا نه ؟! ولی نیستند ... عده ای آرام آرام سایه ای بر آفتاب رفتند...

.یاد روزی افتادم که کسی را از خودم رنجاندم و رفت ...

پ . ن : 
یکی این چاوشی رو خفه کنه صدای خسته اش منو دیوونه کرد ... بچه بودم غصه وبالم نبود هیچ کی حریف شور و حالم نبود ...



بعدن نوشت یواشکی :

باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات، شیوه‌ی بعضی جراید است

یک صبح، تیتر می‌شوم: این شخص...[بگذریم]
یک عصر: خوانده‌اید... و تکرار زاید است

من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم
باور نمی‌کنید، همین شعر شاهد است.**


* سهراب سپهری
**محمد علی بهمنی


نظرات  (۴)

یاد روزی افتادم که یک آسمان فاصله رو بستم...

هوم...
یادم آوردید خط به خط یک آسمان فاصله رو...
...


۱۲ تیر ۹۱ ، ۰۲:۰۶ پاسدارنسل سوم سبزپوش ولایت
سلام دوست عزیز
این بار محمد طاهای عزیز با قلبی کوچک اما کلامی بزرگ با پدر درد دل می کند که شنیدنیست
و من شما را به خواندن این درد دل دعوت می کنم
راستی تا آخرشو بخونید و برای تسکین دل بیمار من مرحمی بنویسید
یا علی جانم فدای حضرت سید علی

۱۲ تیر ۹۱ ، ۰۲:۰۷ خیال کهنه
مـــن برای

تنهــــــــــــــــا

نبـودن

آدمهای زیادی دور و برم دارم

آن چیزی که ندارم

کسی برای " بـا هــــــــــــــــم بـودن " است......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">