پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیقی» ثبت شده است

هزار بار خطا را به توبه ای شستیم

ولی فرشته به یک اشتباه شیطان شد

فاضل نظری

پس دوستان خوشحال باشیم و یا مقلب القلوب بخوانیم...

با اللهم عجل لولیک الفرج....

یا مقلب القلوب و الابصار 

یا مدبر اللیل و النهار 

یا محول الحول و الاحوال 

حول حالنا الا احسن الحال




دوباره سال و ماه و روزی از نو          دوباره روز از نو و روزی از نو
خونه به خونه زندگی در زده             یکی یکی به آدما سر زده

تو چشم سبز کوه یه دنیا حرفه         رو گونه هاش گریه شوق برفه
برای رقص باد و برگ و بارون             ترانه خونده جنگل و بیابون

عید اومده دوباره بهاره آی بهاره        آخر انتظاره بهاره آی بهاره
شبیه قلب روشنه ستاره                دل زمین این روزا بی قراره

همین روزا وقتشه که دوباره             رخت زمستونیشو در بیاره
روزا میره فرصت ها رو میبره             بخندی و گریه کنی میگذره

غصه نخور شادی رو مهمونی کن       شادی کن و غصه رو زندونی کن
گذشته ها گذشته،رفته و برنگشته    آخر انتظاره بهاره آی بهاره

رو به خودت چشم و دلا رو وا کن       روز و شب مارو تو روبراه کن
خدایا حال مارو خوب میدونی            بهتر از این کن که خودت میتونی


++ امیر هاتف !   چرا وبلاگت حذف کردی ؟
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۰۹
شما مرا درخت صدا کنید

عکس از خودم 

آسمان را...!

ناگهان آبی است!

از قضا یک روز صبح زود می بینی

دوست داری زود برخیزی

پیش از آنکه دیگران

چشم خواب آلود خود را وا کنند

پیش از آنکه در صف طولانی نان

باز هم غوغا کنند


در هوای پشت بام صبح

با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله ی نمدار و نرم بامدادان را

روی هُرم گونه هایت حس کنی


وسلامی سبز

توی حوض کوچک خانه

به ماهی ها بگویی


سفره ات را وا کنی

نان و پنیر و نور

تا دوباره

فوج گنجشکان بازیگوش

بر سر صبحانه ات دعوا کنند

دوست داری

بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است...

با تمام چیزها از سنگ تا انسان!

دوست داری

راه رفتن زیر باران را

در خیابان های بی پایان تنهایی

دست خالی بازگشتن

از صف طولانی نان را


در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره ها

نامه های بی سرانجام پس از عرض سلام...

نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...

نامه های ساده ی بد نیستم اما...

نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو...


گپ زدن از هردری

با هر در و دیوار


بعد هم احوالپرسی

با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه، با هرکس و هرچیز


هر کتابی را به قصد فال واکردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز


آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی سر انجام تداعی ها...

با فرود قطره  قطره  قطره های آب

روی خاک

سنگفرش کوچه ای باریک را از نو شمردن

در میان کوچه ای خلوت

رو به روی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه ای با پاکت آبی

-پاکت پست هوایی-

بر دُم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن


یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه 

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هنداونه


قفل صندوق قدیم عکس های کودکی  را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

از پس گرد و غبار سالهای دور


باز هم از کودکی آغاز کردن

روی تخت بی خیالی

روی قالی تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سر انگشتان گیجت شانه کردن

وانار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقشهای روی قالی را

با نگاهی بی هدف دنبال کردن

جوجه ی زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه 

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

فکر کردن

فکر کردن

در میان چارچوب قاب بارانْ خورده ی اسفند

خیرگی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

مثل یک یاد آوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

ناگهانی

مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

در عبور روزهای آخر اسفند

حس سبزی، حس سبزینه!

مثل یک رفتار معمولی در آیینه!

عشق هم شاید

اتفاقی ساده و عادی است!

 

++ زیبا ترین شعر و زیبا ترین تصویر شاعرانه از زندگی ست که در عمرم خوانده ام....

+++ شاه کار مرحوم دکتر قیصر امین پور است...

++++ اگر سرسری و تند و بی حوصله خواندید خواهش میکنم برگردید بالا و دو یا سه باره بخوانید آرام و شمرده شمرده....


++++++  هدیه ی جناب امیر هاتف ... ممنون.

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی... بوی تند ماهی دودی، وسط سفره‌ی نو ... بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ


۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۰۲
شما مرا درخت صدا کنید

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام.

مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال

تشنه زمزمه ام؟

بهتر آن است که برخیزیم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم. 

 



قدیمی ها یادشان هست...

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

بعدا نوشت :

تقدیم به جناب امیرهاتف 

آب را گل نکنید شاید این آب روان می رود پای سپیداری .....

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۶
شما مرا درخت صدا کنید

مرگ یک مرد زمانیست که بس گریه کند                

بنشیند بنشیند و عبس گریه کند

در زمستان و بهار و همه ی ثانیه ها

هی به شب زل بزند باز سپس گریه کند

خواب بیند که همه روح و تنش خشک شود

و بخواهد ز خدا سقف قفس گریه کند

هان بباران که دگر وقت تمام است خدا

آنچنان تند که تا عمق طبس گریه کند

کاش یکبار ببینند همه مردم شهر

از قضا عشق بخندد و هوس گریه کند

گوش جان باز به فتوای تو دارند بگو 1

عاشق تو ، که بمیرد؟ و چه کس ؟  گریه کند!



پریروز 22/11/91 - اصلا از این به بعد می خواهم ادعای شاعری کنم !



1- گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو

    با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم ؟

                         محمدعلی بهمنی



++ دو سه روز بعد نوشت :

آدم بی حوصله .....  .... ... [چقد بدم می آید از این سه نقطه های مزخرف] ...

یاد کسی افتادم که از او پرسیده بودند چرا ریش ات هر چند روزی یکبار به شکلی ست! و او جوابی دندان شکن و عمیق داده بود که این تنها سرگرمی ماست و خواهشن این یک دلخوشی را از ما نگیرید!

حالا شده قصه من و وبلاگ و حالا که آمده بودم همه چیز را عوض کنم و مطالب جدید و نوشته های جدید و تغیر و تحول و این حرف ها که تا خواستم دست به کار شوم حس گندی سراغم آمد و پرید.

این شاید حکایت همه ی ماه های گذشته اخیر است که انتهای هر تصمیم و فکر! -نه به معنی واژه تفکر که به معنی خیال! - آخرش می شود هیچ...

پدرم از سال های دور روستا میگوید که درو کردن با داس بوده و مردانگی به قدرت بازو وقدرت بازو به میزان درو ! و می گوید که بوده است و دیده اند کسانی را که شاید جوانانی قدرتمند را که با دیدن زردی مزرعه و فراوانی محصول و خوشه های رقصان گندم ! مات محصول چون طفلی رنگ پریده و مدهوش شده و چند شب و چند روز تب و سر درد و فلج عضلانی و زمین گیر  و رو به قبله! 

باور کنید بی واسطه از پدرم که دیده شنیده ام تازه محلی به آن "بر افتادن " گفته اند 

و اما آخرش مردم روستا که بی معرفت نبودند و نامرد! طفلی را رها نکرده که دور از جان... مردم روستا که شهر نیامده بودند! که .... پس جمع می شدند محصول را درو می کردند و بیمارشان را بر تختی گذاشته و سر زمین می بردند و درمانش همین دیدن زمین درو شده بود ....

دقیقا حال آن "بر افتاده" را دارم.... با این تفاوت که اینجا روستا نیست شهر است و بر اولین تابلو ورودیش نوشته است: "به   کلان شهر .... خوش آمدید!"

--------------------------------------------------

از طرف دوستی :

"همیشه اول همه ی کارها سخته ... 

فقط اولش 

ماشین موقع استارت زدن کلی جون باتری رو میگیره 

اما بعدش همه چیز روی رواله ... "

--------------------------------------------------

+دو روز بعد :

....یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هرچی شکر بریزی بازم همون تلخی ناب داره....

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید

بعضی مطلب ها که حرف زیادی دارند گاه از زیادی سکوت می کنند...این پست وبلاگ از آن هاست - گرچه قسم خورده بودم ننویسم که یادگار نماند ولی...  خدا ببخشد. - 


این آهنگ رو امروز از یه ماشین که پای دامنه کوه  نزدیک خونمون - پارکی ست در دامنه کوه - شنیدم ، همون جا وایسادم تا همش گوش بدم اما دوست همراهم گفت چه شد بیا ورفتم ولی حوصله نکردم و از اسپیکر مبایلم آن صدای معروف و مشهور و خاطره انگیز  را  گوش دادم که دلم آروم بگیره و نگرفت...



۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۵۹
شما مرا درخت صدا کنید