در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو برخورد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنـــگ در آغوش بگیرم که بمیرم
از زندگــی بی تو گریــزانم و بیزار
آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورده چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
فاضل نظری
__
_____________________________
بعدا نوشت:
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
قلبم به چشم همزدنی سنگ می شود
آقا ببخش بس که سرم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ می شود.
بی قرار توام و در دل تنگم ، گلههاست
آه بی تاب شدن ، عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب ، که افتاده در آب
در دلم هستی و ، بین من وتو فاصلههاست
آسمان ، با قفس تنگ ، چه فرقی دارد
بال ، وقتی ، قفس پر زدن چلچلههاست
بی تو هر لحظه ، مرا ، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که، به روی گسل زلزلههاست
باز ، می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو ، جواب همه مسئلههاست
فاضل نظری