با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخریم منزل ما کوچه سرگردانی است
دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...
فاضل نظری
پ.ن :
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام
هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام
دلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخواد
کاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد
شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره
بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره
ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه
آینه ی زلال من دیدن عید منه
سال نو یعنی تو وقتی از در توو میای
نذر کردم، امشب سفره چیدم که بیای
شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت
انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت