پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

رو به گندم‌ زارها می‌آیی ای مولای گندمگون

آیه صلحند چشمان شما والتین و الزیتون

.

.

.

.

بیتِ آخر حالتش این است، غافلگیر خواهد کرد

ـ ناز دارد ـ می‌رسد هرچند گاهی دیر خواهد کرد

.

.

لحظه‌ها را بی تماشایت نگو باور کنم مولا!

«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا!


تا کی اینجا قصه‌ی خورشید پنهان را بخوانم من

«یوسف گمگشته باز آید به کنعان» را بخوانم من

.

.

(قاسم صرافان)


+ .

   . 

   .  

    پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت

   خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد

   خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند  

   که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد

   چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی    

    سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد 

   حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من

    غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد

    .

    .

    .  (سید علیرضا جعفری)


+ وحشتناک است که هیچ (کسی یا چیزی) نداشته باشی جز او که از او گریخته ای و به هم زده ای...


زین العابدین (ع) یادم داده است:


إِلَهِی وَ سَیِّدِی                              - خدایا اى آقاى من ، -

 وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ                            - به عزّت و جلالت سوگند ، - 

 لَئِنْ طَالَبْتَنِی بِذُنُوبِی لَأُطَالِبَنَّکَ بِعَفْوِکَ     - اگر مرا به گناهانم پى‏جویى کنى،من تو را به عفوت پى مى‏جویم‏ -

 وَ لَئِنْ طَالَبْتَنِی بِلُؤْمِی لَأُطَالِبَنَّکَ بِکَرَمِکَ، 

                                               - و اگر مرا به پستى‏ام تعقیب نمایى،من تو را به کرمت مى‏خواهم، -

وَ لَئِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ                                    - و اگر به دوزخم دراندازى -

 لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّی                               - اهل دوزخ را به محبتم به تو آگاه مى‏سازم. -

 لَکَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی                                      - خدایم و آقایم -

إِنْ کُنْتَ لا تَغْفِرُ إِلا لِأَوْلِیَائِکَ وَ أَهْلِ طَاعَتِکَ فَإِلَى        - اگر جز اولیا و اهل طاعتت را نیامرزى، -

 مَنْ یَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ                                 - پس گنهکاران به چه کسى‏ پناه برند، -

وَ إِنْ کُنْتَ لا تُکْرِمُ إِلا أَهْلَ الْوَفَاءِ                 -و اگر جز اهل وفا را اکرام ننمایى، -

بِکَ فَبِمَنْ یَسْتَغِیثُ الْمُسِیئُونَ              - پس بدکاران از چه کسى فریادرسى خواهند؟ -


فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی از  - اینجا - 


+  التماس می کنم دعایم کنید به قدر "خدایا دعاش برآورده کن"... برای سه حاجت برای سه تن.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۰۰:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش

به درخشندگی ماه که عباس عمویش


روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون

پسری داشت که می رفت و نگاه تو به سویش


پسری خوش قد وقامت پسری صبح قیامت

روضه خوان گفت که در باد پریشان شده مویش


آسمان بار امانت نتوانست کشیدن

که بریدند خدایا که شکستند سبویش


روضه خوان تاب نیاورد عمو آب نیاورد

روضه خوان آمد وزانو زد وبوسید گلویش 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۷:۰۰
شما مرا درخت صدا کنید

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است

جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

علیرضا بدیع

تمام.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۰:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید
http://uploadyar.com/s1/13659643181.jpg

.... ...... .... ....... ...... .. . .. ...... . . . . .. .. ....... ... .. . .... ....... . .. . .. .. .

چندان که تو از من ، من از این زندگی سیرم

تنها امید زندگیم این است: ... می میرم

دل گیر از انسان ها ، سرازیرِ خیابان ها

من شکل امروزینِ اندوهِ اساطیرم

هم از زمین رانده هم از پرواز جا مانده

فوٌاره ای هستم که تردید است تقدیرم

تا سنگ دل بودم به روی قلٌه جایم بود

اینک که رودی گشته ام جوشان ، سرازیرم 

ای کاش گنجشکی ، کلاغی ، سهره ای بودم

من غصٌه ام این است : شاهینی زمین گیرم...


محمد مهدی سیار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۰۱:۴۶
شما مرا درخت صدا کنید

ri0tkowlbz78owmkj83v.jpg


دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


دو گام مانده به هم لحظه‌ها طلایی شد

فضا پر از هیجان‌های آشنایی شد


نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم


زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر

فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر


نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد

دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد


دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است

رسیدن و نرسیدن چه‌قدر شیرین است


حکایت از شب سردی است خسته در باران

من و تو بی‌خبر از هم نشسته در باران


که ناگهان شب من غرق حسِّ و حال تو شد

فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد


عجیب آن که تو هم مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب


به کوچه خواند صدای خوش امید مرا

تو را به کوچه کشید آن چه می‌کشید مرا


قدم زدم شب آیینه را محل به محل

ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل


برای هدیه چشمان‌مان به یک‌دیگر

نیافتم غزلی از سکوت زیباتر


من و تو شیفته هم دو آشنا در راه

شبیه لیلی و مجنون قصه‌ها در راه


به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد

دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد


به پیچ کوچه رسیدیم شب، بهاری شد

نگاه‌مان به هم افتاد عشق جاری شد


نگاه‌ها پر ناگفته‌های کهنه ولی

سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی

•••

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم


به سرنوشت غریبم خوش آمدی بانو

در انتظار تو رنجور سالیان بودم


wl5uh4f4ykd2cdp93kd.jpg


شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب

اسیر آبی دریای بی‌کران بودم


دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب

چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم


از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست

که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟


m1tsvgmsahwzkc4hpdaq.jpg


« تو گرم چایی خود بودی و دلم می‌گفت

که: کاشکی لب خوش‌بخت استکان بودم»


چه‌قدر بی‌تو در این کوچه سرزنش دیدم

چه‌قدر با همه کوچه مهربان بودم


اگر بدون تو بلبل‌زبانی‌ام گل کرد

و گر به خاطر برگی ترانه‌خوان بودم


کنار فرصت تهمینه‌ای اگر رستم

و گر بدون تو در کار هفت‌خوان بودم


هم‌آن حکایت رد گم کنی است قصه من

مرا ببخش اگر محو دیگران بودم


به یاد چشم سیاه ستاره‌ریز تو یود

اگر مسافر شب‌های آسمان بودم

•••

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد 

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


درست روی سر ما فضا شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد


چهارچوب در خانه‌های دِه گُل کرد

که از بهار نفس‌های ما تناول کرد


هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست

دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست


حسن دلبری


+ فقط از لحاظ قشنگی شعر ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۲۳
شما مرا درخت صدا کنید