پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

چندان که تو از من ، من از این زندگی سیرم

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۴۶ ق.ظ
lrp3olvomqi2fktwovdu.jpg

این روزها که می گذرند را نگه دارید...

خواهش کنم ؟ التماس کنم ؟

یکی نگه داره ... رفت ... من نمی خواهم پاییز بیاید ... 

نه که از پاییز -خدایی نکرده- بد بگویم ... پاییز را دوست دارم ، هوای ابریش ، فضای گرفته اش رعد و برقش ... باران و اینکه هرچه فراموشش کرده باشیم فراموشمان نمی کند ... بارانش را به جرم گناه به درگاهش نمی گیرد ...

اما به خدا من آماده نیستم ... من هنوز روز اول فروردینم شاید هم هنوز سال 90 اصلا سال تحویل همین حالا یا نهایتا دیروز نبود ؟ ... یا دیوانه شده ام یا ... یا ندارد مطمئنن دیوانه شده ام دوست ندارم برود این روزها ... به هدر برود این روز ها ...هر روزم از دیروز بد تر و بی مصرف تر می شود ... امروز از خودم بدم آمد ... خیلی ...

....    .....

هیچ وقت حال اینطور بدی نداشتم ... کاش میشد رفت مشهد ... رفت قم ... رفت  جمکران ... رفت یه جایی یکی یه کم بهت جان بده ... کاش یه نفر بود و روحیه می فروخت ... یه جور خوب راه مینداخت آدم و ...

امروز اولین اول مهر یی که مدرسه نمیرم... دانشگاه نمیرم ... نمی خوام ... نه نمیخوام ... من مدرسه میخوام من دانشگاه میخوام ...

...  .. ... ..  ..     ...     ..  ...

..... ..  ...

نه دانشگاه نمی خوام مدرسه نمی خوام ... از بیکاری خسته شدم ... از نگاه های مامانم ... از سکوت بابام ... امروز بابام میگه قرار بود ..... انجام دادی ... زبانم قفل شده نمی دونستم چی بگم ... آخرش میگه میدانم به تنبلی عادت کردی ... 

این روز ها زیاد خودم مقایشه میکنم و زیاد دیگران منو مقایسه میکنن و همیشه شکست خورده ی مقایساتم ! ....... زیاد مقایسه بقیه آرارم نمیده ولی  وقتی خودمو  از کور های مسابقه المپیک گرفته تا استاد مکانیکی که سال دوم راهنمایی همکلاس بودیم و همون سال چون قبول نشد اخراج شد(من اون موقع شاگرد اول کلاس بودم ) و رفت شاگردی و الان اوستا شده شنیدم زن و بچه هم داره یا همین همسایه خودمون که اونم ..... همچنین دختر.....و پسر .... آره اصلا همه .... این حال حاصل...نفرین کسی نیست؟..............................

کاش با خدا به هم نمی زدم کاش ......... حداقل اون رفیقم بود همینه با همه که به درد نمی خورن خوبم و این روزها نیستن ولی با خدا خوب نیستم و بد می کنم و می زنم راه رفتنم که نه اصلا راه اووومدن خدا را به سمت خودم می بندیم و امروز که میخوامش نیست نه که نیست راه ندادم که پیشم بیاد که خیلی بامعرفت تر از اینها راهی بود میامد ......

................

....

آدم ها چقد عوض میشن اگر 4 سال پیش به من میگفتن یکی هست توو این حال داره اینجوری میگه و بغض کرده و .... شک نکنید مسخره ش می کردم ...یکی بیاد منو مسخره کنه...

ولی به خدا من فامیلمون که خودشو تو اتاق خواب دار کشید مسخره نکردم ... 

مگه نه خدا جون ؟ اصلا من میترسم از این جمله که میگن هرچی رو سرزنش کنی سرت میاد ... من که سرزنش نکردم ... 

حالم اصلا خوب نیست ..... اینو برا خودم نوشتم خواهشا نخونید چون قسمتهایی از داستان زندگی -زنده موندن - امروز رو ننوشتم و ........... گذاشتم)