پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد

عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد

دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد

شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد

مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد

 حسین منزوی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۲۶
شما مرا درخت صدا کنید
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد

تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد

در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد

تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن بُرده خرمنکوب می‌سازد

تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد

تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب می‌سازد

مرا سر می‌دهد تا دشت های آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد


خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد

محمدکاظم کاظمی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید

از پریشانی امثال تو شد نام آور

عشق: این مسأله مشکل سرسام آور

دیدنت موجب آن است که تا زنده شود

در من آن خاطرة‌ لرزه بر اندام آور

نه! مقصر خودمانیم کز اول  بستیم

دل به آن نغمه روحانی الهام آور

واقعا" از من دلخسته توقع داری

نشوم رام چنین نفحه الزام آور؟

عاشقی چیست؟ بگو گوش به فرمان توام

تو سلیمانی و من هُدهد پیغام آور

مرگ حق است،‌ ولی عشق حقیقت دارد

سوخت بنیادم از این پاسخ ابهام آور

*

عشق از نوع زمینی هم اگر هست، به اوست

ساقیا جام بنه، جامة‌ احرام آور!

عباس احمدی (پابرهنه وسط بیت)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۱۵
شما مرا درخت صدا کنید

من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!

فاضل نظری

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۱:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو  خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

شعر از : قیصر امین پور

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۲۰
شما مرا درخت صدا کنید