پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

بی قرار توام و در دل تنگم ، گله‌هاست
آه بی تاب شدن ، عادت کم حوصله‌هاست

مثل عکس رخ مهتاب ، که افتاده در آب
در دلم هستی و ، بین من وتو فاصله‌هاست

آسمان ، با قفس تنگ ، چه فرقی دارد
بال ، وقتی ، قفس پر زدن چلچله‌هاست

بی تو هر لحظه ، مرا ، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که، به روی گسل زلزله‌هاست

باز ، می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو ، جواب همه مسئله‌هاست

فاضل نظری

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۴۵
شما مرا درخت صدا کنید
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

فاضل نظری

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید
به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۰۶
شما مرا درخت صدا کنید
غرض، نهفتن آن فتنه نهانی نیست
توان گفتن آن راز جاودانی نیست

پر از امید و هراسم که هیچ حادثه‌ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به‌جز خیر، برنمی‌آید
وگرنه پاسخ دشنام مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله‌ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه پرغبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۰ ، ۱۱:۵۷
شما مرا درخت صدا کنید
سرگذشتی بی سرانجام است و آنی بیش نیست
بشنو اما از زبان بی زبانی بیش نیست

پرتوی یک لحظه آمد در دلم تابید و رفت
آری آن آتش که می سوزاند آنی بیش نیست

سالهای سال دنبال کسی بودم ولی
آنچه در دل می نشیند بی نشانی بیش نیست

عشق را بر بیستون بادها حک کرده اند
قصه فرهاد و شیرین داستانی بیش نیست

قصه پروانه جانا آخرش خاکستر است
داستان های حماسی هفت خوانی بیش نیست

عشوه معشوقه باید خاک را آتش کند
آنکه اخمی می کند نامهربانی بیش نیست

پیش آن آتش نشان باید شبی بر باد رفت
آنکه سرگردان شود بی خانمانی بیش نیست

راه دل را پای سر پیماید اما آنچه را
عقل من قد می دهد از نردبانی بیش نیست

عاقلان گفتند فکر آب و نان باشم ولی
شکر، در خورجینم از غم آب و نانی بیش نیست

پیش از این گفتم که جانم را نثارت می کنم
من غلط کردم پشیمانم که جانی بیش نیست

عشق، عالم را سراسر دست نابودی دهد
حیف در دستان این عالم توانی بیش نیست

من نمی گویم که دیدم عشق با جانم چه کرد
آنچه را گفتیم و گفتند از گمانی بیش نیست

قصه از این باب می گویم که شبها بگذرد
ورنه فصل بی تو بودن ها خزانی بیش نیست

راست می گویند حرف عشق کار حرف نیست
هرچه گفتم خوب می بینم بیانی بیش نیست

پروانه پرتوی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید