پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

 ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها

معشوق آشنای همه‌ عاشقانه‌ها

ای معنی جمال به هر صورتی که هست

مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها

با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی

هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:

گل با شکوفه، خوشه‌ی گندم به دانه‌ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز

دریا به موج و موج به ریگ کرانه‌ها

باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان

آتش ترانه‌ای به زبان زبانه‌ها

اما مرا زبان غزل‌خوانی تو نیست

شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها

کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو

چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم

سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها

مرحوم دکتر قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۴۵
شما مرا درخت صدا کنید
فصل های پیش از اینم ابر داشت
بر کویرم بارشی بی صبر داشت

پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه ها آرش شدند

از بلند از حلق آویزها
قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای حسن القضاء را دیده اند
عده‌ای را بنزها بلعیده اند

بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط «پاوه» را
«عاصمی» را «باکری» را «کاوه»‌را

هیچ می دانی «مریوان» چیست؟‌ هان!
هیچ می‌دانی که «چمران»‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟
هیچ می‌دانی «دو عیجی»‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است


تو چه می دانی، چه می دانی، چه...
چون از این دریا نبردی شبنمی

با همان‌هایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند

با همان‌هاکز هوس آویختند
زهر در جام خمینی ریختند

پای خندق‌ها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو
از «شکست حصر آبادان» بگو!

از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»

از «شلمچه»، «فاو»‌ از «بستان» بگو!
از شکوه رفته! از «مهران»‌ بگو!

از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند

شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گلها که می بردی بگو!
از «بقایی» از «بروجردی» بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند

ای جماعت! جنگ یک آیینه است
هفته تاریخ را آدینه است

لحظه ای از این همیشه بگذرید
اندرین آیینه خود را بنگرید

عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست
درگلویی عقده آواز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست

نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود

رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند

خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود

خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظه‌های مرده ام ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند

روحهامان سخت و تن آلوده‌اند
آسمانهامان لجن آلوده‌اند

هفته ها در هفته ها گم می‌شوند
وهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آن ماجراها حیرت است؟
میوة‌ فرهنگ جبهه عشرت است؟

حاصل آغازها پایان شده است؟
میوة فرهنگ جبهه نان شده است؟

شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما

«یسطرون»‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم
بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

پشت آغازی که اقیانوس شد
در سکوت خویش جیحون مانده‌ایم

فاتحان رفتند و پای برجها
در تکاپوی شبیخون مانده‌ایم

بعد اتمام بیابان‌ها هنوز
ما بیابانگرد و مجنون مانده‌ایم

بحر مرداب است بی امواج،‌آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز

زخمی‌ام، اما نمک... بی فایده است
درد دارم، نی لبک... بی فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شبغاره‌ها
آه آی خمپاره‌ها، خمپاره‌ها

منبع: ماهنامه صبح دوکوهه
شعر: محمد حسین جعفریان

لینک دانلود آهنگ تیتراژ اخراجی ها قسمتی از این شعر با صدای بهنام صفوی

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۰ ، ۱۴:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌ بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

فاضل نظری

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۸
شما مرا درخت صدا کنید
شب تنهایی خوب

گوش کن، دور ترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است، و یکدست، و باز.
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می شنوند.

پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.
و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید
عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»

 زهرا بیدکی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید