پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانه پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

قیصر امین پور



___________________________

نمی دانم چرا این روزها دقیقن فکر می کنم حالم من است این بیت : 

یاران عبث نصیحت بی حاصلم کنید
دیـوانه ام من، عقل ندارم، ولم کنید

واصلا حال من نیست این شعر : "رفتار من عادی است "

هر چند "رفتار من عادی است" مرحوم امین پور را روزی سه وعده هر هشت ساعت یک بار می خورم ولی درمان نمی شود 
رفتار من اصلا عادی نیست
دوستان و آشنایان هم از دور همین را می‌گوید
این روزها هیچ حال و هوای ندارم

"این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر می‌پرستم" سخت ترین و دور ترین جمله است که می گویم هزار بار هم که بخوانم نمی شود .... انگار با تکرار و خواندن دوباره و دوباره هم نزدیک نمی شود ...

من آماده ی حول حالنا... گفتن نیستم ... دستم به مقلب القلوب نمی رسد ...



بعدا نوشت : اصلا یادم رفت که این خانه تازه ساز است اصلا یادم رفت اینجا را معرفی کنم اصلا یادم رفت به دوستانم آدرس اینجا رو بدم ... 

جان ندارم الان تا بعد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۰۳:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید
و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم،

تا در شبی بارانی

آن ها را با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم


حسین پناهی 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۵۲
شما مرا درخت صدا کنید

































+ تا چندی بعد یا علی ....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید



گمت کردم ولی غافل از اینکه

    

          خدا با این بزرگی گم نمیشه

               

                      کسی که محو تصویر بهشته

               

                                 دیگه بازیچه ی گندم نمیشه



+ یا محول الحول و الاحوال...

+ الغرض از غم دنیا گله ای نیست عزیز! ...

+ اینجا تاریک نیست دلگیر هم نیست ....

+ دعا کنید کمی باران بیاید...





بعدا نوشت :


کاروان می آید از شهر دمشق   بر سر خاک شه سلطان عشق

کاروان با خود رباب آورده است   بهر اصغر شیر و آب آورده است

کاروان آمد ولی اکبر نداشت      ام لیلا شبه پیغمبر نداشت

کاروان آمد ولی شاهی نبود      بر بنی هاشم دگرماهی نبود



اربعین حسینی بر ساکنان ابدی خیمه ی ارادتش تسلیت باد...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۳۸
شما مرا درخت صدا کنید

هیچ بودیم، خدا خواست که تشکیل شویم

مختصر شرحی از آن صاحب تفصیل شویم


قبل ما آمده‌بودند که آدم باشند

یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم


چه عصاها به زمین خورد که ما برخیزیم

بعد هم منکر ِ رفت‌آمد ِ از نیل شویم


بعدها از خودمان غول سه‌سر می‌سازیم

نور هم آن قدَری نیست که ما فیل شویم


تازه گیرم بشویم، از کرَم او‌ست اگر

باز شایسته‌ی دیدار ِ ابابیل شویم


مثل دکّان، دلمان پر شده از جنس ِ جلَب

کاش این جمعه که آمد، همه تعطیل شویم...


-مژگان عباسلو

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۷:۰۳
شما مرا درخت صدا کنید