کلاغ!
نشسته ام به موازات کوچه ای به حرم
که درد دل کنم و آبروی خود ببرم
نشسته ام که بگویم چقدر کمترم از
کبوتری که بیایم و گرد تو بپرم
دخیل بسته ام آقا مرا نظاره کنید
دخیل بسته ام آقا بیا که منتظرم
نمی شود که مرا هم کبوتری بکنید؟
کبوتری بشوم تا به خانه ات بپرم؟
مرا کجا و حرم؟ من کلاغ روی سیاه
که مثل کولی آواره ای که دربدرم
همیشه رفت...و...رفت و به خانه اش نرسید
به خانه ای که نبوده است ارثی از پدرم
همیشه پای به هرجا گذاشتم آنجا
به یمن بخت سیاهم شروع دردسرم
برای این شده آقا نیامدم به حرم
فقط به قدر دو کوچه، دو کوچه دورترم
چرا؟چرا؟ تو بگو هان؟ چرا کلاغ شدم
که حرف بشنوم و بشکند کمـ...کمرم؟
«سیاه بخت» و «خبرچین» و «دزد» و «بی خانه»
چه آتشی که همین حرف ها نزد جگرم
ولی همیشه که قا...قار...قار...قاقا...قار...
زبان زبان کلاغانه ام زده به سرم
که درد دل کنم و از غمم نفهمند این
تمام آدم های خبیث دور و برم
دخیل بسته ام آقا مرا نظاره کنید
دخیل بسته ام آقا بیا که منتظرم
برای درد دلم فکر می کنم کافی است
مباد حوصله تان را دوباره سر ببرم
سمیه رسولی
باهمه بیگانگیها میروم
در سکوت سرد غمگین زمان
بی هدف بی یار و تنها میروم
در سراشیبی که نامش زندگیست
می روم شاید که در دشت بزرگ
باز یابم آنچه را گم کرده ام
www.6alpha.blogfa.com