پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سمیه رسولی» ثبت شده است

نشسته ام به موازات کوچه ای به حرم

که درد دل کنم و آبروی خود ببرم

نشسته ام که بگویم چقدر کمترم از

کبوتری که بیایم و گرد تو بپرم

دخیل بسته ام آقا مرا نظاره کنید

دخیل بسته ام آقا بیا که منتظرم

نمی شود که مرا هم کبوتری بکنید؟

کبوتری بشوم تا به خانه ات بپرم؟

مرا کجا و حرم؟ من کلاغ روی سیاه

که مثل کولی آواره ای که دربدرم

همیشه رفت...و...رفت و به خانه اش نرسید

به خانه ای که نبوده است ارثی از پدرم

 همیشه پای به هرجا گذاشتم آنجا

به یمن بخت سیاهم شروع دردسرم

برای این شده آقا نیامدم به حرم

فقط به قدر دو کوچه، دو کوچه دورترم

چرا؟چرا؟ تو بگو هان؟ چرا کلاغ شدم

که حرف بشنوم و بشکند کمـ...کمرم؟

«سیاه بخت» و «خبرچین» و «دزد» و «بی خانه»

چه آتشی که همین حرف ها نزد جگرم

ولی همیشه که قا...قار...قار...قاقا...قار...

زبان زبان کلاغانه ام زده به سرم

که درد دل کنم و از غمم نفهمند این

تمام آدم های خبیث دور و برم

دخیل بسته ام آقا مرا نظاره کنید

دخیل بسته ام آقا بیا که منتظرم

برای درد دلم فکر می کنم کافی است

مباد حوصله تان را دوباره سر ببرم

سمیه رسولی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۸۹ ، ۰۰:۳۲
شما مرا درخت صدا کنید