پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

 رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌
آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌
افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:
ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،
امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار
آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟
امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌
سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌
کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌
با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌
چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار
همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌
امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌
آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

 ‌زهرا بیدکی‌ فیلیان‌

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۱۵
شما مرا درخت صدا کنید
پریشانان  پری را می پرستند

گدایان گوهری را می پرستند

بت بوداییان از جنس رقص است

اگر نیلوفری را می پرستند

دل ساقی هزاران دور خون شد

که مستان ساغری را می پرستند

اگر جمع پرستوها گسسته ست

بهار پرپری را می پرستند

قیامت را نمی بینند آنان

که صور محشری را می پرستند

خبر از دین مداحان ندارم

خطیبان منبری را می پرستند

سواران پرچمی را می ستایند

دلیران سنگری را می پرستند

چه می دانند اینان از شهیدان

که خون و خنجری را می پرستند

خدا را عالمان و مفتیان هم

کتاب و دفتری را می پرستند

به بیت الله رفتم دیدم این قوم

به جای او دری را می پرستند

گناه از چشم و گوش بسته ماست

که این کوران کری را می پرستند

صدای اعتراضی نیست اینجا

ابوذرها زری را می پرستند

خوشا آنان که دور از این جماعت

خدای دیگری را می پرستند

علیرضا قزوه

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۵۷
شما مرا درخت صدا کنید
پیشانی ات سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه! ای مراد تمام پلنگ ها!

این برکه ها برای تو بسیار کوچک اند
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها

آراسته ست ظاهر رنگین کمان ولی
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها

یک روز تو در اوجی و یک روز دیگری
دنیا دهن کجی ست به الاکلنگ ها

من چند روز پیش دلی را شکسته ام
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها!

علیرضا بدیع

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۹ ، ۲۲:۳۴
شما مرا درخت صدا کنید

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم                    و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی                             که آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست       می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه                         تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست                   عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم                      غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا                من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۹ ، ۰۱:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم

 شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

 گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

 از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

 آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

 در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

 این بار شکل در زدنم را عوض کنم

 وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

 باید که قیچی چمنم را عوض کنم

 پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

 گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

 دستی به جام باده و دستی به زلف یار

  پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

 شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

 باید تمام آن چه منم را عوض کنم

 دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

 وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

 مرگا به من که با پر طاووس عالمی

 یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

 وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند

 باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

 عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام

 امروز می روم لگنم را عوض کنم

 تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

 روزی هزار بار فنم را عوض کنم

 با من برادران زنم خوب نیستند

 باید برادران زنم را عوض کنم

 دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

 یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

 ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

 مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

 ناصر فیض

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۳۸
شما مرا درخت صدا کنید