پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

سر می گذارم به جنگل، گیلان بیابان ندارد

وقتی که دلتنگ باشی، بن بست پایان ندارد

وقتی که دلتنگ باشی کوهی پر از سنگ باشی

هر نامه ای می نویسی آغاز و عنوان ندارد

آیینه را پای حرفت تا صبحدم می نشانی

تا اینکه چیزی بگوید، حرفی که امکان ندارد

.

.

عاشق که باشی و دلتنگ حرفت به دل می نشیند

مقبول طبعش می افتد، موسی و چوپان ندارد

عاشق نباشی و دلتنگ باران سرآغاز چتر است

عاشق ندارد هوای شهری که باران ندارد

.

.

 

                                        پونه نیکوی

___________________________________

پ.ن : الان بهترم بروم دوستانم را دعوت کنم بیایند ...


بعدا نوشت : 
نمیدونم چه م شد صفحه های وبلاگ های دوستامم باز کردم نظر هم نوشتم ولی ارسال نکردم ... خودم هم نمی دونم چرا ...
 
 
آدمیست دیگر ... یک روز که حوصله هیچ چیز را ندارد ، دوست دارد ، بردارد خودش را بریزد دور ...!
 
 

بعد تر :

 اولین کسی که وارد شد و نظر نوشت قیچی رو برداره و روبان افتتاح اینجا رو ببره !
 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید
مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!

شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش

مرا شبیه خودم در میان آتش و دود

شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش

و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب

بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش

و زخم های دلم را ببین و بعد از آن

لباس بر تن این قلب بی قواره بکش

بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من

بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش

برای بودن من عشق را نشانه بگیر

و خط رد به تن هرچه استخاره بکش

ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من

مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش!

شیوا فرازمند
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۰۷
شما مرا درخت صدا کنید
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

فاضل نظری

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می کردم
«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۰۵
شما مرا درخت صدا کنید

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر آه

اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

آیینه یی را غرق حیرت کرده باشی

در سال های سال دوری و صبوری

چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی آن که مشتاقان بدانند

گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر

از خود حدیثی را روایت کرده باشی

یا در میان کوچه های تنگ و خسته

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی

پس بوده یی و هستی و می آیی از راه

تا حق دل ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک های نگاه ما عقیم اند

تو حاضری بی آن که غیبت کرده باشی!

نغمه مستشار نظامی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۰ ، ۱۲:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید