پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

نغمه پرداز حریم خلوت پندار

جاودان پوشیده از اسرار

چه حکایتها که

دارد روز و شب با خویش


دیگر ما

فاتحان گوژپشت

و پیر را مانیم

بر به کشتیهای موج بادبان را از کف

دل به یاد بره های فرهی ، در دشت ایام تهی ، بسته

تیغهامان زنگخورده و کهنه و خسته

تیرهامان بال بشکسته


کوسهامان جاودان خاموش


ای پریشان گوی مسکین پرده دیگر کن


ما

فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون آید

از سینه

راویان قصه های رفته از یادیم

کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

گویی از شاهی ست بیگانه

یا ز میری دودمانش منقرض گشته



ما

فاتحان قلعه های فخ تاریخیم

شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

ما

یادگار عصمت غمگین اعصاریم


ما

فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون آید

از سینه

ما

راویان قصه های رفته از یادیم






"بـا احـتـیـاط بـخـوانـیـد سـطـح شـعـر لـغـزنـده اسـت. بـس که شـاعـر سـطـر بـه سـطـر بـاریـد و نـوشـت..."

+ممنون از +خانم اکبری 
+برای مه لیلا :
قدیمیه تیتراژ هم بوده ولی قشنگه 


دریافت

+برای مردم سوریه دعا کنید...

+آهنگ ای کاروان (بامداد فلاحتی )
این آهنگ شعر زیبایی داره که توسط یه خواننده ملعون! خوانده شده بود و من همیشه حیفم میامد که شعر به این خوبی را چرا باید این بخونه...  که خدا رو شکر خواننده های با شخصیت و خوش صدایی چون بامداد قلاحتی و چند نفر دیگه هم این خواندن .


دریافت

همین آهنگ با صدای آقای مرتضی حکایت (من خودم این بیشتر از بالای دوس دارم ولی حیف از وسط رسیدم !)


دریافت

+آهنگ امام رضا (محسن میرزاده) با لهجه مشهدی 

این قبلن از رادیو هفت ذخیره کرده بودم و اما چند شب پیش تولد رادیو هفت همین آقا را آوردن زنده خواند لباس های سنتی ، کردی خراسانی تنش بود فوق العاده زیبا بود حیف ذخیره ش نکردم.


دریافت


+ نفوذ فرهنگ مقامت در استرالیا : 
پس از موافقت استرالیا با حمله به سوریه صبح دیروز چهارشنبه 28 آگوست 2013 تصویری از «شهید عماد مغنیه» در یک ایستگاه قطار در "سیدنی" استرالیا دیده شد.
نصب کنندگان این تصاویر در زیر آن نوشته اند: "عماد بر می گردد"
۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۴۰
شما مرا درخت صدا کنید
۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۴۸
شما مرا درخت صدا کنید

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است

جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

علیرضا بدیع

تمام.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۰:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید

ri0tkowlbz78owmkj83v.jpg


دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


دو گام مانده به هم لحظه‌ها طلایی شد

فضا پر از هیجان‌های آشنایی شد


نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم


زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر

فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر


نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد

دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد


دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است

رسیدن و نرسیدن چه‌قدر شیرین است


حکایت از شب سردی است خسته در باران

من و تو بی‌خبر از هم نشسته در باران


که ناگهان شب من غرق حسِّ و حال تو شد

فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد


عجیب آن که تو هم مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب


به کوچه خواند صدای خوش امید مرا

تو را به کوچه کشید آن چه می‌کشید مرا


قدم زدم شب آیینه را محل به محل

ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل


برای هدیه چشمان‌مان به یک‌دیگر

نیافتم غزلی از سکوت زیباتر


من و تو شیفته هم دو آشنا در راه

شبیه لیلی و مجنون قصه‌ها در راه


به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد

دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد


به پیچ کوچه رسیدیم شب، بهاری شد

نگاه‌مان به هم افتاد عشق جاری شد


نگاه‌ها پر ناگفته‌های کهنه ولی

سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی

•••

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم


به سرنوشت غریبم خوش آمدی بانو

در انتظار تو رنجور سالیان بودم


wl5uh4f4ykd2cdp93kd.jpg


شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب

اسیر آبی دریای بی‌کران بودم


دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب

چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم


از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست

که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟


m1tsvgmsahwzkc4hpdaq.jpg


« تو گرم چایی خود بودی و دلم می‌گفت

که: کاشکی لب خوش‌بخت استکان بودم»


چه‌قدر بی‌تو در این کوچه سرزنش دیدم

چه‌قدر با همه کوچه مهربان بودم


اگر بدون تو بلبل‌زبانی‌ام گل کرد

و گر به خاطر برگی ترانه‌خوان بودم


کنار فرصت تهمینه‌ای اگر رستم

و گر بدون تو در کار هفت‌خوان بودم


هم‌آن حکایت رد گم کنی است قصه من

مرا ببخش اگر محو دیگران بودم


به یاد چشم سیاه ستاره‌ریز تو یود

اگر مسافر شب‌های آسمان بودم

•••

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد 

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


درست روی سر ما فضا شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد


چهارچوب در خانه‌های دِه گُل کرد

که از بهار نفس‌های ما تناول کرد


هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست

دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست


حسن دلبری


+ فقط از لحاظ قشنگی شعر ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۲۳
شما مرا درخت صدا کنید
متفاوت :

(چند ماه است متفاوت ننوشته ام ... یعنی مدتی است شعری را که حال و روزم با حال و هوایم نباشد را نمی نویسم ولی بگذار بنویسیم! شاید دلمان باز شد، نشد هم نشد ولی خب قشنگ است ... نه ؟ )


به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند...                                             "کاظم بهمنی"

لبخند بزن تازه کنی بغض "بنان" را

بخرام برآشفته کنی "فرشچیان" را

تلفیق سپیدو غــزل و پست مدرنی

انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

.

.

دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم

برگیرو برآشوب وبزن "جامه دران" را

ای کاش در این دهکده ی پیربسوزند

هرچه سفرو کوله و راه و چمدان را.

.

.

.

(حامد عسکری)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۳۳
شما مرا درخت صدا کنید