پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

ri0tkowlbz78owmkj83v.jpg


دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


دو گام مانده به هم لحظه‌ها طلایی شد

فضا پر از هیجان‌های آشنایی شد


نه حزن ماند و نه حسرت نه قیل و قال و نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم


زمین پر آینه شد زیر گام ما دو نفر

فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر


نگاه ما دو نفر در هجوم هم گم شد

دو گام مانده به هم ناگهان قدم گم شد


دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است

رسیدن و نرسیدن چه‌قدر شیرین است


حکایت از شب سردی است خسته در باران

من و تو بی‌خبر از هم نشسته در باران


که ناگهان شب من غرق حسِّ و حال تو شد

فضای خانه سراسر پر از خیال تو شد


عجیب آن که تو هم مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب


به کوچه خواند صدای خوش امید مرا

تو را به کوچه کشید آن چه می‌کشید مرا


قدم زدم شب آیینه را محل به محل

ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل


برای هدیه چشمان‌مان به یک‌دیگر

نیافتم غزلی از سکوت زیباتر


من و تو شیفته هم دو آشنا در راه

شبیه لیلی و مجنون قصه‌ها در راه


به یک محله رسیدیم بوی ناز آمد

دلم دو کوچه جلوتر به پیشواز آمد


به پیچ کوچه رسیدیم شب، بهاری شد

نگاه‌مان به هم افتاد عشق جاری شد


نگاه‌ها پر ناگفته‌های کهنه ولی

سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی

•••

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم


به سرنوشت غریبم خوش آمدی بانو

در انتظار تو رنجور سالیان بودم


wl5uh4f4ykd2cdp93kd.jpg


شبیه ماهی تنهای کوچک سهراب

اسیر آبی دریای بی‌کران بودم


دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب

چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم


از آن غروب در آن سایه باغ یادت هست

که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟


m1tsvgmsahwzkc4hpdaq.jpg


« تو گرم چایی خود بودی و دلم می‌گفت

که: کاشکی لب خوش‌بخت استکان بودم»


چه‌قدر بی‌تو در این کوچه سرزنش دیدم

چه‌قدر با همه کوچه مهربان بودم


اگر بدون تو بلبل‌زبانی‌ام گل کرد

و گر به خاطر برگی ترانه‌خوان بودم


کنار فرصت تهمینه‌ای اگر رستم

و گر بدون تو در کار هفت‌خوان بودم


هم‌آن حکایت رد گم کنی است قصه من

مرا ببخش اگر محو دیگران بودم


به یاد چشم سیاه ستاره‌ریز تو یود

اگر مسافر شب‌های آسمان بودم

•••

دو گام مانده به هم سیبی از هوا افتاد 

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد


درست روی سر ما فضا شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد


چهارچوب در خانه‌های دِه گُل کرد

که از بهار نفس‌های ما تناول کرد


هنوز دهکده مست از خم لبالب ماست

دو گام مانده به هم ماجرای هر شب ماست


حسن دلبری


+ فقط از لحاظ قشنگی شعر ...

نظرات  (۴)

سلام امشب تولدمه شما هم دعوتید خوشحال میشم بیاین

دو گام مانده به هم

انتخاب زیبایی بود


ممنون

فقظ از لحاظ قشنگی شعر!!!

عالی بود و به شدت متفاوت....

ممنون درخت جان! حالمان کمی طلایی شد....

اونطرف ها هم بیا .... ما که گذر می کنیم هر از گاهی از پیاده رو شما....

عااااااااجق این عکس خوشه گندمه شدم...
این نیپ عکسارو خیلی دوست دارم!


دو گام مانده به هم اصل عاشقی این است
رسیدن و نرسیدن چه‌قدر شیرین است

به کوچه خواند صدای خوش امید مرا
تو را به کوچه کشید آن چه می‌کشید مرا...

نگاه‌ها پر ناگفته‌های کهنه ولی
سکوت بود و فقط رفت و آمد غزلی


++ فقط از لحاظ قشنگی شعر؟؟؟

مطمئن دیگه؟؟هان؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">