پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

زاد روز سهراب

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۱ ب.ظ

نمی دانم سهراب سپهری را با چه لفظی معرفی کنم "شاعر آب و آیینه" ، عارف ، نقاش یا هرچه ... هرچه بنامیمشان بی نظیر اند...

به استقبال زاد روزشان

صدای پای آب

با صدای دل نشین مرحوم خسرو شکیبایی

دریافت

دریافت
دریافت
دریافت
دریافت
دریافت
دریافت  
دریاف

دریافت

این لینک هم وبلاگ یه معلم ادبیاته که 31 پست در تشریح بند به بند صدای پای آب پیش رفته و البته هنوز وسط هاشم نرسیده! مطالب جالبی در تفسیر شعر سهراب میگه خیلی خوب و آموزنده ست 

حالا متن کامل شعر صدای پای آب : 

اهل کاشانم .

روزگارم بد نیست .

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .


و خدایی که در این نزدیکی است :

لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند .

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .


من مسلمانم .

قبله ام یک گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

دشت سجاده ء من .

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم .

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

سنگ از پشت نمازم پیداست :

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

من نمازم را وقتی می خوانم 

که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو .

من نمازم را ، پی « تکبیره الاحرام » علف می خوانم ،

پی " قد قامت " موج .


کعبه ام بر لب آب ،

کعبه ام زیر اقاقی هاست .

کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر .


" حجر الاسود " من روشنی باغچه است .


اهل کاشانم .

پیشه ام نقاشی است :

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود .

چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم 

پرده ام بی جان است.

خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .


اهل کاشانم . 

نسبم شاید برسد 

به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاک " سیلک ".

نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد ....


پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف، 

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ، 

پدرم پشت زمان ها مرده است .

پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود،

مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد .

پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .

مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟ 

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟


پدرم نقاشی می کرد .

تار هم می ساخت ، تار هم می زد .

خط خوبی هم داشت .


باغ ما در طرف سایه ء دانایی بود .

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه ،

باغ ما نقطه ء برخورد نگاه و قفس و آینه  بود .

باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود .

میوه ء کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب . 

آب بی فلسفه می خوردم .

توت بی دانش می چیدم .

تا اناری ترکی برمی داشت ، دست فواره ء خواهش می شد .

تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .

گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانید .

شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت .

فکر ، بازی می کرد .

زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید ، یک چنار پر سار .

زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود ،

یک بغل آزادی بود .

زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود .


طفل ، پاورچین پاورچین ، دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها .

بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون

دلم از غربت سنجاقک پر.


من به مهمانی دنیا رفتم :

من به دشت اندوه ،

من به باغ عرفان ،

من به ایوان چراغانی دانش رفتم .

رفتم از پله ء مذهب بالا .

تا ته کوچه ء شک ، 

تا هوای خنک استغنا ،

تا شب خیس محبت رفتم .

من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق .

رفتم ، رفتم تا زن ،

تا چراغ لذت ،

تا سکوت خواهش ،

تا صدای پر تنهایی .


چیزهایی دیدم در روی زمین :

کودکی دیدم ، ماه را بو می کرد .

قفسی بی در دیدم که در آن ، روشنی پرپر می زد .

نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت .

من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت .

ظهر در سفره ء آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسهء داغ محبت بود.

من گدایی دیدم ، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست

و سپوری که به یک پوسته ء خربزه می برد نماز .


بره ای دیدم ، بادبادک می خورد .

من الاغی دیدم ، ینجه را می فهمید .

در چراگاه " نصیحت " گاوی دیدم سیر .


شاعری دیدم هنگام خطاب ، به گل سوسن می گفت : " شما "


من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور .

کاغذی دیدم ، از جنس بهار. 

موزه ای دیدم دور از سبزه ،

مسجدی دور از آب .

سر بالین فقهی نومید ، کوزه ای دیدم لبریز سوال .


قاطری دیدم بارش " انشا "

اشتری دیدم بارش سبد خالی "  پند و امثال " .

عارفی دیدم بارش " تننا ها یا هو " .

من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .

من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت . 

من قطاری دیدم ، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت .)

من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد .

و هواپیمایی ، که در آن اوج هزاران پایی 

خاک از شیشه ء آن پیدا بود :

کاکل پوپک ،

خال های پر پروانه،

عکس غوکی در حوض

و عبور مگس از کوچه ء تنهایی .

خواهش روشن یک گنجشک ، وقتی از روی چناری به زمین می آید .

و بلوغ خورشید .

و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح .


پله هایی که به گلخانه ء شهوت می رفت .

پله هایی که به سردابه ء الکل می رفت .

پله هایی که به قانون فساد گل سرخ

و به ادراک ریاضی حیات ،

پله هایی که به بام اشراق ،

پله هایی که به سکوی تجلی می رفت .


مادرم آن پایین

استکان ها را در خاطره ء شط می شست .

شهر پیدا بود :

رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ .

 سقف بی کفتر صدها اتوبوس .

گل فروشی گل هایش را می کرد حراج .

در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست .

پسری سنگ به دیوار دبستان می زد .

کودکی هسته ء زردآلو را ، روی سجاده ء بیرنگ پدر تف می کرد .

و بزی از " خزر" نقشه ء جغرافی ، آب می خورد .


بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب .


چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب ،

اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ،

مرد گاری چی در حسرت مرگ .

عشق پیدا بود ، موج پیدا بود .

برف پیدا بود ، دوستی پیدا بود .

کلمه پیدا بود .

آب پیدا بود ، عکس اشیا در آب .

سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون .

سمت مرطوب حیات .

شرق اندوه نهاد بشری .

فصل ول گردی در کوچه ء زن .

بوی تنهایی در کوچه ء فصل .


دست تابستان یک بادبزن پیدا بود .


سفر دانه به گل .

سفر پیچک این خانه به آن خانه .

سفر ماه به حوض .

فوران گل حسرت از خاک .

ریزش تاک جوان از دیوار .

بارش شبنم روی پل خواب .

پرش شادی از خندق مرگ .

گذر حادثه از پشت کلام .


جنگ یک روزنه با خواهش نور .

جنگ یک پله با پای بلند خورشید .

جنگ تنهایی با یک آواز .

جنگ زیبایی گلابی ها با خالی یک زنبیل .

جنگ خونین انار و دندان .


جنگ " نازی " ها با ساقه ء ناز .

جنگ طوطی و فصاحت با هم .

جنگ پیشانی با سردی مهر .


حمله ء کاشی مسجد به سجود .

حمله ء باد به معراج حباب صابون .

حمله ء لشگر پروانه به برنامه ء " دفع آفات " .

حمله ء دسته سنجاقک ، به صف کارگر " لوله کشی" .

حمله ء هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی .

حمله ء واژه به فک شاعر .


فتح یک قرن به دست یک شعر .

فتح یک باغ به دست یک سار .

فتح یک کوچه به دست دو سلام .

فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سواری چوبی .

فتح یک عید به دست دو عروسک ، یک توپ .


قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر .

قتل یک قصه سر کوچه ء خواب .

قتل یک غصه به دستور سرود .

قتل مهتاب به فرمان نئون .

قتل یک بید به دست " دولت " .

قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ .

همه روی زمین پیدا بود :

نظم در کوچه ء یونان می رفت .

جغد در " باغ معلق " می خواند .

باد در گردنه ء خیبر ، بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند .

روی دریاچه ء آرام " نگین " ، قایقی گل می برد .

در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود .


مردمان را دیدم .

شهرها را دیدم .

دشت ها را ، کوه ها را دیدم .

آب را دیدم ، خاک را دیدم .

نور و ظلمت را دیدم .

و گیاهان را در نور، و گیاهان را در ظلمت دیدم .

جانور را در نور ، جانور را در ظلمت دیدم .

و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت دیدم .


اهل کاشانم ، اما 

شهر من کاشان نیست .

شهر من گم شده است .

من با تاب ، من با تب 

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .

من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم .

من صدای نفس باغچه را می شنوم .

و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد .

و صدای ، سرفه ء روشنی از پشت درخت ،

عطسه ء آب از هر رخنه ء سنگ ، 

چکچک چلچله از سقف بهار .

و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره ء تنهایی .

و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق ،

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح .

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای ، پای قانونی خون را در رگ ،

ضربان سحر چاه کبوترها ،

تپش قلب شب آدینه ،

جریان گل میخک در فکر،

شیهه ء پاک حقیقت از دور .

من صدای وزش ماده را می شنوم

و صدای ، کفش ایمان را در کوچه ء شوق .

و صدای باران را ، روی پلک تر عشق ،

روی موسیقی غمناک بلوغ ،

روی آواز انارستان ها .

و صدای متلاشی شدن شیشه ء شادی در شب ،

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی ،

پر و خالی شدن کاسه ء غربت از باد .


من به آغاز زمین نزدیکم .

نبض گل ها را می گیرم .

آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت .


روح من در جهت تازه ء اشیا جاری است .

روح من کم سال است .

روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد .

روح من بیکار است :

قطره های باران را ، درز آجرها را ، می شمارد .

روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد .

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .

من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین .

رایگان می بخشد ، نارون شاخه ء خود را به کلاغ .

هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد .

بوته ء خشخاشی ، شست و شو داده مرا در سیلان بودن .


مثل بال حشره وزن سحر را می دانم .

مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن .

مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم .

مثل یک میکده در مرز کسالت هستم .

مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی .


تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند ، تا بخواهی تکثیر .


من به سیبی خوشنودم

و به بوییدن یک بوته ء بابونه .

من به یک آینه ، یک بستگی پاک قناعت دارم .

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد .

و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند .

من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم ،

رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را .

خوب می دانم ریواس کجا می روید ،

سار کی می آید ، کبک کی می خواند، باز کی می میرد ،

ماه در خواب بیابان چیست ،

مرگ در ساقه ء خواهش

و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی .



زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه ء عشق .

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ء عادت از یاد من و تو برود .

زندگی جذبه ء دستی است که می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه ء شب پره در تاریکی است .

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ء مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشک به فضا ،

لمس تنهایی " ماه "،

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .


زندگی شستن یک بشقاب است .


زندگی یافتن سکه ء دهشاهی در جوی خیابان است.

زندگی " مجذور" آینه است .

زندگی گل به " توان " ابدیت ،

زندگی " ضرب " زمین در ضربان دل ما ،

زندگی " هندسه ء " ساده و یکسان نفسهاست .


هر کجا هستم ، باشم ،

آسمان مال من است .

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟


من نمی دانم 

که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست .

گل شبدر چه کم از لاله ء قرمز دارد .

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد .


چترها را باید بست .

زیر باران باید رفت .

فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید دید .

عشق را ، زیر باران باید جست .

زیر باران باید با زن خوابید .

زیر باران باید بازی کرد .

زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی ،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ء " اکنون " است .


رخت ها را بکنیم :

آب در یک قدمی است .


روشنی را بچشیم .

شب یک دهکده را وزن کنیم ، خواب یک آهو را .

گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم .

روی قانون چمن پا نگذاریم.

در موستان گره ء ذایقه را باز کنیم .

و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد .

و نگوییم که شب چیز بدی است .

و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .


و بیاریم سبد

ببریم این همه سرخ ، این همه سبز .


صبح ها نان و پنیرک بخوریم .

و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام .

و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت .

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید

و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست

و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند .

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .

و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت .

و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت .

و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت .

و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده ء پرواز دگرگون می شد .

و بدانیم که پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه دریاها .


و نپرسیم کجاییم ، 

بو کنیم اطلسی تازه ء بیمارستان را .

و نپرسیم که فواره ء اقبال کجاست .

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است .

و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته اند .

پشت سر نیست فضایی زنده .

پشت سر مرغ نمی خواند .

پشت سر باد نمی آید .

پشت سر پنجره ء سبز صنوبر بسته است .

پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است .

پشت سر خستگی تاریخ است .

پشت سر خاطره ء موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد .


لب دریا برویم ،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت را از آب .


ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم .


بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

( دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین ، 

می رسد دست به سقف ملکوت .

دیده ام ، سهره بهتر می خواند .

گاه زخمی که به پا داشته ام 

زیر و بم های زمین را به من آموخته است .

گاه در بستر بیماری من ، حجم گل چند برابر شده است .

و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس . )

و نترسیم از مرگ 

( مرگ پایان کبوتر نیست .

مرگ وارونه ء یک زنجره نیست .

مرگ در ذهن اقاقی جاری است .

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید .

مرگ با خوشه ء انگور می آید به دهان .

مرگ در حنجره ء سرخ - گلو می خواند .

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است .

مرگ گاهی ریحان می چیند .

مرگ گاهی ودکا می نوشد .

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .

و همه می دانیم 

ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است . )


در نبندیم به روی سخن زنده ء تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم .


پرده را برداریم :

بگذاریم که احساس هوایی بخورد .

بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند .

بگذاریم غریزه پی بازی برود .

کفش ها را بکند ، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .

بگذاریم که تنهایی آواز بخواند .

چیز بنویسد .

به خیابان برود .


ساده باشیم .

ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت .

کار ما نیست شناسایی" راز" گل سرخ، 

کار ما شاید این است

که در" افسون " گل سرخ شناور باشیم.

پشت دانایی اردو بزنیم.

دست در جذبه ء یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.

صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.

هیجان ها را پرواز دهیم.

روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.

آسمان را بنشانیم میان دو هجای " هستی ".

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.

نام را باز ستانیم از ابر،

از چنار، از پشه، از تابستان.

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.


کار ما شاید این است 

که میان گل نیلوفر و قرن 

پی آواز حقیقت بدویم.


نظرات  (۱۵)

سلااااااااام
آخ آخ
من عاشق این شعر سهرابم
چقدر قشنگه واقعن،چقدر...
اصن با هر قسمتش آدم به خلسه فرو میره
اگه شروع کنی به خوندنش نمیفهمی چطور دوباره تا اخر این شعر طولانی رو خوندی
پاسخ:
سلام

دقیقا ... یعنی مگه آدم دل میکنه ازش رد شه ...

دقت کردید هر کدام از ما کم کم هف هش ده باری این شعر خواندیم ولی هر بار که می خوانیم تازه تازه است ! 
۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۳۵ نعیمه تقوی
love Sohrab's poems
این لینکه عالی بود.... دستتون درد نکنه
تازه پیونداشم که دیدم یاد دوره ی کارشناسیم افتادم :(
هعییییییی یادش به خیر the history of English literature
پاسخ:
سلام
چه جالب همین اکنون حالا توو وبلاگتون بودم !

کم پیدایید؟ رفتید توو درس و مشق خارجکی؟!

قابل نداشت ... تحلیل های جالبی داره گاهن می خونمش ولی بعضی وقت ها مطلباش خیلی طولانیه !
۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۴ نعیمه تقوی
بله دیدم لطف کردین تشریف آوردین برام جالب بود همزمانی
چرا هر روز حتما سر میزنم به وبتون و میخونمتون... واقعا جزو نمونه هاست اینجا...
مشغول رشته ی جدیدم هستم شدیدا... از رشته ی قبلی فقط درسشو میدم:)
برقرار باشید
پاسخ:
ممنون... لطف دارید...
-حالا چی می خونید ؟
زنده باشید ...
۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۰ نعیمه تقوی
قبلا انگلیش لیترچر بود الان علوم قرآن و حدیث
همه تو کفش موندن چه ربطی دارن به هم؟؟؟
پاسخ:
خیلی ربط دارن ، جدی ! یه کارشناس زبان که در حوزه علوم قرآنی می تونه فرهنگ قرآن و حدیث رو با دانش زبانش به خارجی ها برسونه ...
خیلی راه پیشرفت داره انشاالله هم دنیوی و هم اخروی ... ان شالله در سایه قرآن باشید ... یا حق.
۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۵ نعیمه تقوی
بله به این فکرم انشالله درآینده ربطش بدم
خیلی ممنون... حق نگهدارتون باشه
من روز مرگ سهراب دنیا اومدم
نمیدونم چرا؟
این چه انتخابی بوده برای زادروز من

پاسخ:
مرگ پایان کبوتر نیست ...

مرگه سهراب مرده؟! 
۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۸ گذری عاشقانه
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم ...
پاسخ:
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم کن
( و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد. )
۱۶ مهر ۹۲ ، ۲۲:۰۲ آشنای قدیمی
سلام
چند سال پیش خواهرم درمورد سهراب چندتا مقاله ی تطبیقی نوشته بود میگفت سهراب یه زمانی که فرانسه بوده اکثر عبارت هایی که استفاده کرده ترجمه ی تحت اللفظی فرانسه است. چندتا مثال زد گفت مثلا این تو ادبیات فرانسه یه عبارت جاافتاده است که هر رهگذری متوجه معنی اون هست چون آمیخته با فرهنگ و زبانشونه اما وقتی یه فارس زبان این عبارتو به کار میبره اولین بار غریبه و باید نقدش کنن ... کلی مطالب دیگه گفته بود
ولی غیر از این عبارتای فارسی واقعا اشعارش هیچوقت تکراری نمیشن و حتی به عنوان یه شاعر هیچوقت تکرار نمیشه تا حالا مثل اون کسی اینقدر دلنشین و پربار و ... ننوشته

ببخشید اگه نظرم طولانی شد
پاسخ:
سلام

بله درست گفتن کلا سهراب هرجایی بوده از زبان و فرهنگ اوونجا تاثیر گرفته و در شعرش آوره مدتی در ژاپن بوده و تاثیر هایکو های ژاپن در چند تا از شعر هاش کاملا مشخصه ... از فرهنگ شرق آسیا تاثیر گرفته و ...

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
وبه پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
 
حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.
نمی دانم فلسفه اش چیه. هر کسی که پیشه دیگری داشته و بعد سراغ شعر و ادبیات آمده، اشعارش نغز و دلنشین تر است. اینطور نیست؟
پاسخ:
سلام 
آقا نصرتی خیلی مخلصیم....
آره دقیقا ...
سلام
تولدتون مبارک
ان شالله که با خیر و برکت به تمام اهداف خیرتون برسید و زندگی بر وفق مرادتون پیش بره
.
با توجه به آدرس ایمیلتون یک حدسهایی زدم،امیدوارم درست باشه وگرنه به عنوان بزرگترین سوتی سال باید این تبریک گفتن من رو مطرح کنن...
به هر حال امیدوارم موفق و سربلند باشید
(:
پاسخ:
سلام

اهههههههههههههه :) شما از کجا فهمیدید ؟!  درسته ... آدرس ایمیلم راس می گید یادم نبود .... 

این حدس تون کاملن درسته فردا (دور از جوون خودم :))) ) منحوس است به قدوم مبارک بنده ! :)
من خودمم بعضی سال ها بادم میره 19 مهر یی هم هست و کی هست کی میاد و کی رفت ...دیگران هم اصلا هیچ!
پارسال همراه اول فقط یادش بود و یکی از دوستام با 4 روز تاخیر ... 
ولی امسال خودم یادم بود چون فردا دارم می رم آزمون استخدامی و تطبیق تاریخ امتحان و تاریخ تولدم جالب بود ...

خیییلیی ممنون به خاطر تبریک و این همه دعای خوب خوب ...

زنده باشید. 
۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۰ آشنای قدیمی
سلام... خوب هستین انشالله؟
زادروزتون مبارک باشههه
انشالله سالهای زندگی تون پربرکت و باعزت و مورد توجه و رضایت خدا و اهل بیت ع باشه تا عاقبت به خیر بشید
من میدونستم فرداست. میخواستم فردا تبریک بگم... دیگه دوستان پیشدستی کردن
باخدا باشید
پاسخ:
سلام
ممنون زنده باشید ... خوبم خدا رو شکر 
مرسی ... تشکر از این همه لطف و دعای خیر و آرزو ی خوب ... ممنون...
سربلند باشید ...
برسر سفره احساس اگر جایی هست
سخن ساده تبریک مرا جای دهید
تولدتون مبارک
انشالله سالیان سال زنده و بنده و سربلند باشید
پاسخ:
ممنون ... تشکر بابت تبریک و دعا و آرزو خوبی که برام خواستید...
سلام
روز بزرگـــــــداشت حضرت حافظ رو به همه دوستان اهل ادب تبریک میگم

.
میخواستم پست بذارم اما وبلاگم به مشکل خورده و نمی شناسه!!
):
این بلاگفا مسخره اش رو در آورده دیگه...
جالب که وبلاگ دوستان بلاگفایی رو هم نمیشناسه و با تغییر DMS هم چیزی عوض نشد!
.
شفا ز گفته شکر فشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قنـد مباد
...
.
یا علی


پاسخ:
سلام
روز بزرگداشت حضرت حافظ ه ؟ من نمی دونستم ها همین جوری حافط باز کردم ... اینوو به فال نیک می گیریم گرچه فالمم خوب آمد همون چیزی که از  حافظ توقع داشتم ! 

... ببین با فالی از حافظ،چه غوغایی شده اینجا
همین جا گوشه ی مجلس ، یه کنعانی پر از درده
به من گفتن که گمگشتت ، همین روزاس که برگرده
یکی دیگه همش میگه که از دنیا دلش خونه
تمام سفره ی قلبش پر از برف زمستونه
- یکی دیگه حواسش نیست ، بدون نیته فالش
- ولی انگار راضی شد ، که انقد خوب شده حالش


و البته که بلاگ فا شورشو در آورده خیلی بی امکاناته خیلی ...
گرچه امروز گمانم مشکل از بلاگفا نباشه چون هیچ سایتی برا منم باز نمیشه ... جز سایت هایی با دیتا سنتر ایرانی مثل همین بلاگ !
مشکل از اینترنت کل کشوره ... DNS ها همه با هم راه نمی رن...

ممنون ... 

صبحدم از عرش آمد خروشی عقل گفت:
قدسیان دارند شعر حافظ از بر می کنند!
سلام جمال جان
بنده هم تولدت رو تبریک میگم و برات عافیت، سلامت، نشاط، رزق حلال، و همسری نیکو سریرت و نیکو سیرت و نیکو صورت آرزو میکنم
ان شالله در ازمون استخدامی هم موفق باشی
در ضمن این غزل نوشته ی حافظ بیت آخرش اشتباه نوشته شده و بجای "فروشویم" ، "فروشیم" نوشته شده
ولی خدائیش عجب حالی میکنی با تولدت که برای خودت فال میگری، من که عمرن از این نوشابه ها برای خودم باز کنم (آیکون چشمک)

راستی این بلاگ چرا آیکون مایکون نداره؟؟؟

پاینده باشی
یاحق
پاسخ:
سلام
ممنون تشکر و سپاس بابت دعای خیرتون ... ممنون...

ممنون ان شا الله.

چرا واقعا اشتباه می نویسن؟! چرا آخه! چرا !!!

چه کار کنیم برا خودمون هم نوشابه باز نکنیم که می پوسیم ! 
ولی قصدم از فال زنده نگه داشته زادروز این بزرگ مرد (خودم) نبود قصدم این بود حافظ آروومم کنه ...

مراتب این آیکون نداشتن بارها به بلاگ گوش زد کردیم ولی گفته همینه دل می خواد بخواد نمی خواد نخواد!

مرسی 
یا علی برادر 

کجاست جای رسیدن و

پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن؟!


"سهراب سپهری"



پاسخ:
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">