پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم

سه شنبه, ۶ دی ۱۳۹۰، ۰۵:۰۳ ب.ظ

هیچ بودیم، خدا خواست که تشکیل شویم

مختصر شرحی از آن صاحب تفصیل شویم


قبل ما آمده‌بودند که آدم باشند

یک کلاغ آمد و آموخت که قابیل شویم


چه عصاها به زمین خورد که ما برخیزیم

بعد هم منکر ِ رفت‌آمد ِ از نیل شویم


بعدها از خودمان غول سه‌سر می‌سازیم

نور هم آن قدَری نیست که ما فیل شویم


تازه گیرم بشویم، از کرَم او‌ست اگر

باز شایسته‌ی دیدار ِ ابابیل شویم


مثل دکّان، دلمان پر شده از جنس ِ جلَب

کاش این جمعه که آمد، همه تعطیل شویم...


-مژگان عباسلو

نظرات  (۲)

۰۶ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۵ کاش مےشد خدا را بوسید...
سر را
معجر را
انگشتر را
گـهـواره را
گوشواره را
.
.
و شال «سبز» را
همین دو سال پیش
به غارت بردند...
۰۷ دی ۹۰ ، ۲۱:۰۵ یه دوست...
وبلاگتون محشره. واقعا زیباست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">