پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ
طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی                          زسمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه‌ی چیست              شنیده‌ام که میاید کسی به مهمانی

تو ای خلاصه‌ی غم‌های مانده در دل من             بیا که وا رهم این بغض‌های زندانی

تو ای تمام رایحه‌ی نرگسان روی زمین                بیا که این غم هجرت غمیست طولانی

ندیده چشم ترم روی چون‌مهت محبوب               بیا که آب دو چشمم یمیست طوفانی

شکوه نام تو جان مایه‌ی سخن‌هایم                  بیا که لال شوم زان جمال نورانی

سپیده می‌زند از مشرق زمین هر روز                 نفس شماره زند پس چرا نمی   ‌آیی؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">