پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجمه زارع» ثبت شده است


اخبار گفت شهر شما امن و راحت است

من باورم نمی‌شود اخبار هیچ‌وقت...


نجمه زارع




+اینی که میگن آدم باید خودشو به یه کاری مشغول کنه (مثل ورزش،هنر و...) تا گرفتاری هاش یادش بره یه تکنیک مزخرفه می دونستید!
۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۲
شما مرا درخت صدا کنید

لطفا اگر حالتان خوب است و حوصله تان بر جا - التماس دعا - 



ادامه را نخوانید البته لطفا و خواهشن...

بک جور یادگاری نوشتن است که بعدها یادم بماند این روزها حالم چطور بوده... 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۵۸
شما مرا درخت صدا کنید
شب است و باز چراغِ اتاق می‌سوزد
دلم در آتش آن اتّفاق می‌سوزد

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگی‌ام کاملاً عوض شده است

صدای کوچه و بازار را نمی‌شنوم
و مدتی‌ست که اخبار را نمی‌شنوم

اتاق پر شده از بوی لاله‌عباسی
من و دومرتبه تصمیم‌های احساسی

اتاق، محفظه‌ی کوچک قرنطینه
کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید

نگاه‌های شما یک نگاه عادی نیست
و گفته‌اید که عاشق‌شدن ارادی نیست

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد

تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانه‌ی من

من و دوراهی و بیراهه‌ها و زوزه‌ی باد
و مانده‌ام که جواب تو را چه باید داد

شب است و باز چراغ اتاق می‌سوزد
به ماه یک نفر انگار چشم می‌دوزد

چگونه می‌گذرند این مراحل تازه؟؟...
هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه

هوای ابری و اندوهِ باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد می‌آید

چه‌قدر خسته‌ام از فکرهای دیرینه
به خواب می‌روم این‌جا کنار شومینه

چراغ خانه‌ی ما نیمه‌روشن است انگار
و خواب‌های تو درباره‌ی من است انگار

چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست

مرحومه نجمه زارع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۸۹ ، ۰۰:۴۳
شما مرا درخت صدا کنید
خبر به دورترین نقطة جهان برسد

نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌

کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌، اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد

به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطة جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌

که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌... نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند

به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

شادروان نجمه زارع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۸۹ ، ۰۰:۴۶
شما مرا درخت صدا کنید
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است

کى عید مى‏رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است

شب‏ها به دور شمع کسى چرخ مى‏خورد
پروانه‏اى که دل به دلِ یار بسته است

از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مى‏زنیم و خانه گفتار بسته است

باید به دست شعر نمى‏دادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است

وقتى غروب جمعه رسد، بى‏تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است

مى‏ترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است

 مرحومه نجمه زارع، 29 آذر 1361 در کازرون پا به جهان گذاشت و سپس به قم آمد. دانش آموخته رشته عمران دانشگاه همدان بود. پنج شنبه 31 شهریور ماه 1384 زارع در بیمارستان گلپایگانی قم چشم از جهان فرو بست. «عشق قابیل است» نخستین و تنها مجموعه‌ی منتشر شده از مرحومه نجمه زارع است  که با تمام ناتمامی، پدیده‌ای نو در غزلسرایی بود که اگر زندگی مجالی دوباره به شاعر جوانش می‌داد، ناسروده‌های ناب بسیار داشت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۸۹ ، ۰۱:۰۴
شما مرا درخت صدا کنید