یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراکِ جانورها می شوم
بی خیال از رنجِ فریادم تردّ د می کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می شوم
با زبان لالِ خود حس می کنــــــم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این کــــــــه دارم مثل مفقودالاثـرها می شوم
...
عاقبت یک روز بــــــا طرزِ عجیب و تــــــازه ای
می کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می شوم!
----------------------------------------------------------------------
آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"
نجمه زارع