به نام خدا خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟
چقدر این عکس توجهم را جلب کرد عجب نوستالژی شیرینی!! تلفنهای کنارشون!!چقدر تکنولوژی پیشرفت کرده الان، که هم شده مایه عذاب و هم آسایش!! شعر هم که جای خود دارد ... راستی سلام ! ...
من چن روزه همش استخاره میکنم ببینم این حرفو بزنم یا نه چون تصویر شما هم دقیق یادم نیس ولی این گوینده ی اخبار خعلی شبیه شماس آخیش راحت شدم گفتم . . . خدایا چند بغض به یک گلو؟؟؟ (بیربططططططط)
پاسخ:
سلام
الان که نگاه می کنم (خودم نه ها! ، عکس اخبارگو که نگاه می کنم.) میشه گفت شبیه هست!
اون موقع ها که اخبار توی این فضا فیلم برداری میشد جایگاه تلفن روی میز گوینده خبر چی بوده،تصور کنید مثلا یک کاره زنگ بزنه و گوینده وسط خبر عذر خواهی کنه و تلفن جواب بده!! خعلی بامزه اس بابا ولی یادش به خیر
خاطرات دوران کودکی تجدید شد. بیشتر از همه یاد آن شبی افتادم که آقای افشار با صدایی لرزان، خبر فوت دختر کوچولویش را اعلام کرد. همان دخترکی که با بلعیدن پاک کن به دیار باقی شتافت.
پاسخ:
آره اوون موقع ما دبستانی بودیم و این خبر روی پدر و مادر ما تاثیر فراوان گذاشته بود و همیشه می گفتن بچه پاک کن هاتو قایم کن داداشت نخوردش!
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.