پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی


ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینْگیر شدم تا تو، مبادا بشوی


آی! مثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب ما را بخوری، ورد زبان ها بشوی


من و تو مثل دو تا رودِ موازی بودیم

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

.

.

مهدی فرجی

.

- فقط از نظر زیبایی شعری -

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۱۷
شما مرا درخت صدا کنید

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه‌ی عاشقترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد


حامد عسگری


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۰۵
شما مرا درخت صدا کنید

ما را کبوترانه وفادار کرده است

آزاد کرده است و گرفتار کرده است


بامت بلند باد که دلتنگیت مرا 

از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است


خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را

در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است


تنها گناه ما طمع بخشش تو بود

ما را کرامت تو گنه کار کرده است


چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر

قربان آن گلی که مرا خوار کرده است


فاضل نظری

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۳۸
شما مرا درخت صدا کنید

مژگان عباسلو :


سوگند به آن نور که بالاسرمان را…

عشق‌ست نگه داشته بالا سرمان را


عشق‌ست که با شوق نهادیم به راهش

تنها سرمان را نه که سرتاسرمان را


همپای خلیلیم که آورد به مسلخ

سرمایه‌ی عمری اگر او، ما سرمان را


مستیم چنان مست که سر از خودمان نیست

هوشیار کسی هست که ما یا سرمان را…؟


سردار نبودیم ولی کشته به عشقیم

اینجا سر داریم

وَ

آنجا سرمان را …


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۲۸
شما مرا درخت صدا کنید


من در برو بیای شما گم نمی شوم

آری، پسند خاطر مردم نمی شوم

کم نیست اختلاف میان من و شما

با این حساب اهل تفاهم نمی شوم

با آبروی ریخته ام غسل می کنم

یعنی نیازمند تیمّم نمی شوم

ای جمع سابقون! بشتابید، چون که من

دیگر مطیع حق تقدّم نمی شوم

هرگز میان آتش، خود را نمی زنم

حتی برای قافیه کژدم نمی شوم

دنیا عروسکی است که لبخند می زند

اما نه...من دچار تبسم نمی شوم

حوّا

هبوط

آه...

زمین

رنج

نه...بس است

دیگر اسیر فتنه ی گندم نمی شوم

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۱۷
شما مرا درخت صدا کنید