پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

مهربانی را اگر قسمت کنیم

من یقین دارم به ما هم میرسد 

آدمی گر ایستد بر بام عشق

دستهایش تا خدا هم میرسد.

افشین اعلا

***


دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

*

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

*

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است

*

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

ومن تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

*

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

*

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم.


عرفان نظرآهاری

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۲۱:۳۳
شما مرا درخت صدا کنید

 از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم چه می شود !

رمضان نوشت:

روزى امام حسن مجتبى(ع) در یکى از باغستان هاى شهر مدینه قدم مى زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانى در دست دارد و یک لقمه خودش مى خورد و یک لقمه هم به سگى که کنارش بود مى داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه اى ، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخیره نکردى ؟
غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت کشیدم و حیا کردم از این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست ؟
پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسى است ؟
غلام جواب داد: این باغ مال اربابم مى باشد.
پس از آن حضرت فرمود : تو را به خدا سوگند مى دهم که از جایت برنخیزى تا من باز گردم .
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و غلام و همچنین باغ را از او خریدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولایت خریدم .
پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریدارى کردم ؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۵:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید
مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!

شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش

مرا شبیه خودم در میان آتش و دود

شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش

و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب

بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش

و زخم های دلم را ببین و بعد از آن

لباس بر تن این قلب بی قواره بکش

بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من

بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش

برای بودن من عشق را نشانه بگیر

و خط رد به تن هرچه استخاره بکش

ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من

مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش!

شیوا فرازمند
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۰۷
شما مرا درخت صدا کنید

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو برخورد مسیرم که بمیرم

 

یک قطره آبم که در اندیشه ی دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

 

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنـــگ در آغوش بگیرم که بمیرم

 

از زندگــی بی تو گریــزانم و بیزار

آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم

 

این کوزه ترک خورده چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

فاضل نظری

__

_____________________________

بعدا نوشت:

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود 
قلبم به چشم همزدنی سنگ می شود 
آقا ببخش بس که سرم گرم زندگی است 
کمتر دلم برای شما تنگ می شود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۰ ، ۱۴:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید
غزلی از ابوالفضل نظری (فاضل)


نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه 
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

من محال است به دیدار تو قانع باشم 
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

به تمنای تو دریا شده ام! گر چه یکی ست
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه 

گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم 
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه 

صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۰ ، ۱۱:۱۸
شما مرا درخت صدا کنید