دفن کن شمشیر را در خاک ما
ما ز شرک و شمر و شیون خستهایم
ما ز برق کوه آهن خستهایم
سوختیم ای کرت کار بامداد
ما نداریم ابر و باران را به یاد
شهر باران را به رومان باز کن
خاکمان را معدن آواز کن
نسل ما صد پشت خنجر دیده است
قرنها این خاک قیصر دیده است
خان علیا، خان سفلی، خان خواب
خان صد شبنم ده و صد پاچه آب
بارالها! عرصه بر گل تنگ شد
روح شبنم در صحاری سنگ شد
بارالها! ناودانهامان کرند
خوشههامان خسته و ناباورند
خاک ما نسبت به گل مسؤول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیستما به تعویق زمان افتادهایم
ما به کنج کهکشان افتادهایم
از تو میجوییم سمت باد را
سایههای سبز بیفریاد را
ما گرفتاریم با جرمی جهول
در ظلومستان عصری بیرسول
رقص ما برگردد تشییع تن است
بهترین آوازمان از شیون است
ما گرفتاریم در قرنی مذابزیر سقف سرب عصری لاکتاب
خاک خواهان، دشمن سنجاقکند
دوستداران شقایق اندکند
نهر راه سبزه را گم کرده است
نرخ زیبایی تورم کرده استجز صدای شوم شبنم خوارها
نیست باغی در طنین سارها
نسترن رسوای خاص و عام شدخون داوودی مباح اعلام شد
زاهدان رفتند شب با قافله
نیست آواز نماز نافله
هیچ کس با گریه خود قهر نیست
لولی بربط زنی در شهر نیست
ماه رفت و یاسها یاغی شدند
سیبهای کرمکی باغی شدند
کودکان با نیلبک بیگانهاند
دختران در حسرت پروانهاند
کس چراغ عشق را روشن نکرد
عکس گل را نقش پیراهن نکرد
این همان عصر سیاه ثانی است
این کمون آخر ویرانی است
دامداران ولایت غافلند
گوسفندان رسالت بزدلند
ما به فرعونیترین قصر آمدیم
ما به موسیترین عصر آمدیمباغداران «فلسطین» مردهاند
شاعران «دیر یاسین» مردهاند
کس نیارد در قدمگاه هجا
مستحبات شقایق را به جا
ما به سوی آبهای ناگوار
بستهایم از برکه بابونه بار
ای خدا! آواز ده خورشید رابین ما تقسیم کن توحید را
گلهای بخش از شبانان امین
رسم شیون را برانداز از زمیندست هر آلاله یک بیرق بده
کسب و کار باد را رونق بده
قفل شبهای «حرا» را باز کن
کوه بعثت را طنین انداز کن
از زمین بردار رسم لرزه را
منزوی کن آبهای هرزه را
شعری از:احمد عزیزی
برای سلامتی اش دعا کنیم وصلوات بفرستیم -
اللهم صل علی محمد و آل محمد
پ.ن :
شاه ابوالفضل من، مطلع انوار من
زاده ام البنین، حیدر کرار من
جان تو شاه جهان! رحم نما چون شهان
بر دل مجروح من، بر تن بیمار من
دود دلم را ببین دامن گلها گرفت
بین چه فغان می کند مرغ گرفتار من
تشنه برون شد ز شط، وز دل دریا چو بط
چون دل طفلان شده ست، دیده خونبار من
مست نباشم ز می، جان من و جان می
سوز دل زینب است آتش رخسار من
فخر کنم بر فلک، ناز کنم بر ملک
ماه بنی هاشم است دلبر و دلدار من
کاش درآید به ناز، وین چمن دلنواز
شاخه شمشاد من، سرو کماندار من
++ شاعر اهل بیت است و شفا از اهل بیت می خواهد......