پروردگارا
یادت می آید آن سپیده دم را چقدر صدای نفس خداوند نزدیک بود؟
واقعا ما داشتیم به مشاهده ی جبرئیل موفق می شدیم
من آن روز آنقدر مسیح شده بودم که آرزوی صلیب می کردم
می خواستم خودم را به اناالحق بیاویزم
می خواستم خودم را از بالای آفرینش پرتاب کنم به وسط رودخانه ی خداوند
می خواستم با تمام رگ هایم فریاد بزنم: ربنا!
می خواستم بروم به دنبال خداوند در کوچه ها و خیابان ها بگردم
بزنم به کوه طور ، بزنم به دشت سینا
..
...
....
لعنت بر شیطان که ما را از بهشت آن روز ها جدا کردلعنت بر این شانس که لبهای ما را به عمق نام تو نرساند
لعنت بر این روزگار که قبض فراق ما را پیش فروش کرده بود ، و شش هزار سال تمدن بشری را بین ما فاصله قرار داد و ما را به برزخ عالم فرستاد
حالا ما یک مشت ابوجهلک ها در غیبت پیامبر چه کنیم؟
رسولان احساس ما روی در نقاب مشاهده کشیده اند
پروردگارا ما تو را شکایت می کنیم به واسطه ی دوری دلبر
و در مقابل سیلی معرفت تو اشک ما عرفناک می ریزیم.
پروردگارا درود ما را مثل کبوتری به حرم پیامبر برسان ! و بر محمد و آیینه هایش تصویر سلام ما را نشان بده!
پروردگارا دل های ما را مثل پر های پروانه نازک کن تا بر شهادت شمع ها گریه کنیم!
پروردگارا امام زمانت را به مکان باز گردان !
...
برش بسیار کوتاهی از در انتهای جهان - رودخانه ی رویا احمد عزیزی