مقبول طبعش می افتد، موسی و چوپان ندارد
يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۲۷ ب.ظ
سر می گذارم به جنگل، گیلان بیابان ندارد
وقتی که دلتنگ باشی، بن بست پایان ندارد
وقتی که دلتنگ باشی کوهی پر از سنگ باشی
هر نامه ای می نویسی آغاز و عنوان ندارد
آیینه را پای حرفت تا صبحدم می نشانی
تا اینکه چیزی بگوید، حرفی که امکان ندارد
.
.
عاشق که باشی و دلتنگ حرفت به دل می نشیند
مقبول طبعش می افتد، موسی و چوپان ندارد
عاشق نباشی و دلتنگ باران سرآغاز چتر است
عاشق ندارد هوای شهری که باران ندارد
.
.
پونه نیکوی
___________________________________
پ.ن : الان بهترم بروم دوستانم را دعوت کنم بیایند ...
بعدا نوشت :
نمیدونم چه م شد صفحه های وبلاگ های دوستامم باز کردم نظر هم نوشتم ولی ارسال نکردم ... خودم هم نمی دونم چرا ...
آدمیست دیگر ... یک روز که حوصله هیچ چیز را ندارد ، دوست دارد ، بردارد خودش را بریزد دور ...!
بعد تر :
اولین کسی که وارد شد و نظر نوشت قیچی رو برداره و روبان افتتاح اینجا رو ببره !