مداد ....
يكشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۴۰ ق.ظ
می خواهم قدری بنویسم
فرقی ندارد داستان ، شعر ، حرف ...
چه شده است ؟
چرا واژه ها دست سوی آسمان برده اند؟
خدا خدا خدا می کنند ...
" از نزول عذاب .... "
مگر من چه کرده ام که واژه واژه حرف حرف
از همنشینیم می ترسند .
"من ....."
-- مداد هم دروغم را باور ندارد
تاب نوشتن " بی گناهم " نداشت
"....." می نویسد مداد بی مرام --
" دروغ گو نیستم "
این را چرا نوشت ؟
اولین دروغش است این مداد !!
خنده میزند مداد !
"خط خطی های نیمه شبم "
۹۰/۱۱/۰۹
میان واج های بی صدا
گم می شوی
گاه با تپیدن دلت
عجیب غریبه می شوی
گاه کاغذت
پر از خطوط کهنه می شود
گاه قلم
پی نگفته های مرده میشود.
دلنوشته های پر از جاخالی هم عالمی دارنا!
"خط خطی های نیمه شبم"