چقدر میشود آیا به روی این دیوار به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟
سه شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۰، ۰۳:۲۶ ب.ظ
کاش باران بزند...
روی این کوچه ی دلگیر غروب...
که در آن بوی اقاقی جاری است
کاش باران بزند...
یک نفر می خواهد گل سرخی در باغچه آینه ها بنشاند
کاش باران بزند...
وقتی همه باهم از عمق دل های خسته و رنج کشیده یمان صدایش زدیم باران می بارد...
باران می بارد و دل کوچک من خالی می شود از همه ی رازها ورنج ها
پس در دل کوچکم صدایش میزنم: خدا خدا خدا...
می توانستم کاش با نگاه گنجشک به خدا خیره شوم
بارون که میبارد حضور خدا بهتر حس میشود!
باران یعنی: نقطه چین تا خدا ................
مرد که گریه نمی کند!!!
و چه حرف بی ربطیست این که می گویند مرد گریه نمیکند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی.
پس چه باید بکنم؟
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام.
...................
امروز سه شنبه است و همچنان آئینه ها غبار گرفته اند
اما در این تیرگی دلم روشن است
به دلم افتاده یکی از این جمعه ها باران می بارد ...
از آئینه غبار بردارد
کاش....
بعدا نوشت :
دعایم گرفت....
باران بارید اما....
نمیدانم چرا این باران فقط زمین را خیس می کند
همه تعجبم از همین است !؟
چرا این باران دل کسی را خیس نمی کند...
چرا....
مگر سنگ ها هم در باران خیس نمی شوند
چه اتفاقی افتاده است اینجا ...؟
چشمه چشم ها هنوز خشک است ...
و دلها بیابان...
و بارانی نیامده است
دعا کنید باران بیاید...
۹۰/۰۸/۰۳
تو هر مسیری بری می رسی
تو از هر دری بگذری خونه ته.............
________________________
باران که می بارد.. "تو" در راهی