پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان عج» ثبت شده است


 شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعله وری جان گرفته بود

باغ و بهار، آب روان، سایه ی بهشت...
اما هنوز هم دل انسان گرفته بود

آدم گناه داشت که بیرون شد از بهشت
عشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بود

پرسید نام کیست خدایا؟... که اینچنین...
این سرزمین کجاست؟... وَ باران گرفته بود

باران گرفته بود و سواری که غرق اشک
چیزی شبیه مشک به دندان گرفته بود

رعدی و بعد... وَ جُمِعَ الشّمسُ و القَمَر
کشتی شکسته بود... وَ توفان گرفته بود...

دارم به عهد روز ازل فکر می کنم
انسان چه این "بلَی" را آسان گرفته بود

حالا رسیده بود به گودال قتلگاه
خورشید، زیر پای سواران گرفته بود

بار جهان به روی زمین مانده بود و عشق
از کودکان قافله پیمان گرفته بود

خون موج می زد از دل گودال و ساربان
در مشت خود، نگین سلیمان گرفته بود

آهی کشید آدم، در روضة الحسین
عالم شمیم روضه ی رضوان گرفته بود

                باران...
             سه شنبه...
          مسجد سهله...
              دم غروب...
دارم به بوی پیرهنت فکر می کنم

حسن بیاتانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۸۹ ، ۰۰:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۸۹ ، ۰۱:۰۶
شما مرا درخت صدا کنید
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۸۹ ، ۲۱:۵۷
شما مرا درخت صدا کنید
طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی                          زسمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه‌ی چیست              شنیده‌ام که میاید کسی به مهمانی

تو ای خلاصه‌ی غم‌های مانده در دل من             بیا که وا رهم این بغض‌های زندانی

تو ای تمام رایحه‌ی نرگسان روی زمین                بیا که این غم هجرت غمیست طولانی

ندیده چشم ترم روی چون‌مهت محبوب               بیا که آب دو چشمم یمیست طوفانی

شکوه نام تو جان مایه‌ی سخن‌هایم                  بیا که لال شوم زان جمال نورانی

سپیده می‌زند از مشرق زمین هر روز                 نفس شماره زند پس چرا نمی   ‌آیی؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۳۵
شما مرا درخت صدا کنید
تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی
عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت 

چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی 



این همه لاف زن ومدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم


سالها منتظر سیصدواندی مرداست

آنقدرمردنبودیم که یارش باشیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۸۹ ، ۲۱:۱۴
شما مرا درخت صدا کنید