پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

کفش های مکاشفه احمد عزیزی

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۳ ب.ظ
بهار 1372 بود، با رضا برجی رفته بودم افغانستان. رفتیم به مناطق شمال شرقی. آن روزها این مناطق در شمار دورافتاده‌ترین نقاط جهان بود. تا شهر فیض‌آباد مرکز استان بدخشان با ماشین رفتیم و بعد آن پیاده. هفته‌ها و هفته‌ها. تا شهر اشکاشم و بعد تا روستاهایی در ساحل آمو دریا و نزدیکی مرز چین. فراموش نمی‌کنم، دو سه روزی در منزل یک روستایی میهمان بودیم. او در عمر پنجاه و چند ساله‌اش نه ماشین دیده بود و نه برق و نه شکر خدا تلویزیون... خانه‌ای داشت که کف آن با کاه فرش شده بود. در و پنجره نداشت دیوار کاهگلی امّا... امّا چند جلد کتاب داشت که سر ما به همانها گرم شد. حیرت‌آور آن بود که یکی از کتابها مجموعه شعر قطور کفش‌های مکاشفه احمد عزیزی بود.......

محمدحسین جعفریان در مقدمه چاپ چهارم کفش های مکاشفه چاپ 1390


دوش خواب رود شبنم دیده ام
در زمین ، طغیان زمزم دیده ام

خواب لبخندی که می پاشید نور
خواب آوازی که می آمد ز دور

خواب دیدم زیر گلهای سپید
مادرم ناز شقایق می کشید

خواب دیدم : خواب خوب روشنی
خواب گلهای قشنگ دامنی

خواب دیدم غسل نیت کرده ام
توبه از مسّ منیت کرده ام

در تنم جز اضطرابی پاک نیست
آلیاژ خواب من از خاک نیست

موج رویاهای نابم ، برده است
روی دست عشق، خوابم برده است


خواب دیدم خواب ناز لادنی
خواب رود سبز گیسوی زنی

یک زن شاعر که محض رازهاست
یک زن مطلق که در آواز هاست

یک زن نازک که لالائی وشست
یک زن اهلی که عشقش سرکشت


خواب دیدم مهربانی بازگشت
روزهای ارغوانی بازگشت

عطر بیداری سحرها را گرفت
پیچک لبخند درها را گرفت

خواب دیدم عشق نازل می شود
آنچنانکه پای در گل می شود

در نگاه ما بجز فانوس نیست
خوابمان در دست کی کابوس نیست

ما مماس خط بودن گشته ایم
ما موازی با سرودن گشته ایم

خواب دیدم اختراع رنگ را
مادهء تاریخی فرهنگ را

آدمیزادی که نسل غار نیست
یک نژاد نو که آتشخوار نیست

سرزمین هایی که  غرق کوکب اند
کوهسارانی که مهد مذهب اند

جسمهائی یائسه از من شده
روحهائی پاک آبستن شده

خواب دیدم اجتماع نور را
رقص یک جنگل پر از تنبور را

جوجه ای بر شاخه ی شمشاد بود
دختری با شاپرکها شاد بود

خواب دیدم سینه ی گل صاف شد
اشک شبنم ناگهان شفاف شد

لرزه ای افتاد در آواز ها 
گریه می کردند با هم ساز ها

خواب دیدم خوابها تر گشته اند
رفتگان بیکران بر گشته اند

هر زنی یک  بافه گل در دامنش
هر شهیدی یک شقایق در تنش  

خواب دیدم « مسجد خان فرش بود»
یک نفر آمد که شکل عرش بود

باغهای جمکران پر گل شده
راه قم از لاله ها غلغل شده

ابر روی بیکران افتاده بود
اتفاقات جهان افتاده بود

بعد ، اصحاب حقیقت آمدند
سربداران طریقت آمدند

او دلی خونین و قلبی ساده داشت
در زمین ، قسطی عقب افتاده داشت

دم به دم ، آه عدالت می کشد
و زغم انسان خجالت می کشد    

بعد فرمان داد  تا گل وا شود
هر که بی گل بود ، نابینا شود

احمد عزیزی
کفش های مکاشفه - جامی از جمکران ص 359

نظرات  (۲)

سلام، ممنون از حضورتون.
خوشحالم که شما هم به شعرای ایشون علاقمندین
نه به خاطر اینکه خودم میپسندمشون
برا اینکه خیلی مظلوم واقع شدن، خیلیا حتی اسم ایشون به گوششون نخورده
چه برسه شعراشونو خونده باشن

پاسخ:
سلام
من چند سال پیش فیلم شعر های ایشون تووی جلسه شعر خوانی رهبری دیدم در وصف ابوالفضل العباس (ع) شعر می خواند "شاه ابوالفضل من مطلع انوار من  زاده ام البنین حید کرار من" همین شعر ایشان مرا جذب کرد چند مثنوی از ایشان هم توی اینترنت بود خوانده بودم تا اینکه کفش های مکاشفه رو بعد از چند بار تلاش (نایاب ه) داداشم گرفته و الان دارم عزیزی میفهمم جدا ایشون خیلی خوبن ... خداوند به حق محمد و آل محمد شفا عاجلشون بده
به قول رهبر " این مریضی آقای عزیزی غصه ای شده روی دل ما "
۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۹ آشنای قدیمی
خیلی شعر قشنگیه
هر دفعه اومدم خوندمش و هر دفعه لذت بردم

خواب دیدم غسل نیت کرده ام
توبه از مسّ منیت کرده ام

در تنم جز اضطرابی پاک نیست
آلیاژ خواب من از خاک نیست

موج رویاهای نابم ، برده است
روی دست عشق، خوابم برده است


پاسخ:
خواب دیدم زیر گلهای سپید
مادرم ناز شقایق می کشید
.
خواب دیدم خواب ناز لادنی
خواب رود سبز گیسوی زنی
یک زن شاعر که محض رازهاست
یک زن مطلق که در آواز هاست
.
خواب دیدم مهربانی بازگشت
روزهای ارغوانی بازگشت
.
عطر بیداری سحرها را گرفت
پیچک لبخند درها را گرفت
.
خواب دیدم عشق نازل می شود
آنچنانکه پای در گل می شود
.
خواب دیدم اختراع رنگ را
مادهء تاریخی فرهنگ را

خواب دیدم اجتماع نور را
رقص یک جنگل پر از تنبور را
.
جوجه ای بر شاخه ی شمشاد بود
دختری با شاپرکها شاد بود
.
ابر روی بیکران افتاده بود
اتفاقات جهان افتاده بود
.
بعد ، اصحاب حقیقت آمدند
سربداران طریقت آمدند

او دلی خونین و قلبی ساده داشت
در زمین ، قسطی عقب افتاده داشت


خواستم چند تا شاه بیت ازش بنویسم گمانم همش کپی کردم!
وقتی همه ی دوستان خواندن اعلام کنن تا یه مثنوی دیگه از کتاب بنویسم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">