پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کفش های مکاشفه» ثبت شده است

از شفق برگرد ای راز بزرگ

بازگرد ای مثنوی ساز بزرگ

تو گل باغ سماع آدمی

تو نخستین اختراع آدمی

بی تو انسان برده ی یک آتنی ست

بی تو ساعت های انسان ها شنی ست

عشق ! ای تنها صدا تنها طنین

ای بت آخر تو مشکن در زمین

.

.

عشق من، تصنیف خوانان رفته اند

ایلهای مهربانان، رفته اند

کس زباغ مژدگانی گل نچید

هیچکس خواب شقایقها ندید

.

.

از محبت طعم کالی مانده است

از دل انسان سفالی مانده است

کشته اند این قوم روح یاس را

دختر دیوانه احساس را

هر که زیبا بود زجرش می دهند

هر که زشتی کرد اجرش می دهند

عشق در اینجا شبیه هاری است

عشق اینجا مثل یک بیماری است

هر که یک شب مهربان شد صبح مرد

عشق هر جا آشیان زد تیر خورد

.

.

عشق من ! ما مال عصر خاره ایم

عشق من ما در زمین آواره ایم

.

.

وارٍث این سرزمین مرده کیست؟

ناجی این باغ ضربت خورده کیست؟

.

.

دارد انسان بی بلندی می شود

مهربانی بسته بندی می شود

مهربانی در قفس می نوشد آب

عشق پرپر می زند لای کتاب

باستان کاران تبانی کرده اند

عشق را هم باستانی کرده اند

.

.

هر چه انسانها طلایی تر شدند

عشق ها هم مومیایی تر شدند

.

.

بر بشر دروازه ی تن باز شد

عشق بازی با بدن، آغاز شد

زیر چتر سبزی از دود گراس

لخت می شد عشق، با یک اسکناس

.

.

اندک اندک عشق بازان کم شدند

نسلی از بوزینگان آدم شدند .

.

.

عشق ای مظلوم دورانهای دور

عشق ای معصومه عصر فجور

بی تو انسان بوی حیوان می دهد

آدمی در غارها جان می دهد

.

.

عشق ! ای مجروح دست قرن ها

عشق ! ای تنها شکست قرن ها

بی تو می میرد هنر در انزوا

منجمد می گردد از نو استوا

.

.

عصر ما عصر سیاست پیشه هاست

ﻋﺼﺮ ﺧشک ﻃﺎﺳﻲ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻫﺎﺳﺖ

.

.

عشق من ! ما را به مسلخ می برند

بعد هم اجساد ما را می خرند

.

.

احمد عزیزی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۵
شما مرا درخت صدا کنید

ای تکلم کرده با روح‌الامین

دختر تجریدی زیتون و تین


ای شبستان حرا آینه‌ات

شیر سرخ کربلا از سینه‌ات


دختر رود تجلی در مسیل

دختر آواز بال جبرئیل


ای کبود ارغوان‌ها دیه‌ات

آب‌های آسمان مهریه‌ات


ای ملائک بر سلامت صف زده

عرش بر دامان تو رفرف زده


ای ز نامت گل چمن آرا شده

هاجر از اندوه تو سارا شده


معجز شق‌القمر ابروی تو

لیلة‌الاسرای ما گیسوی تو


تو تلاوت را گلستان کرده‌ای

کوثری و ختم قرآن کرده‌ای

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید

خسته شد، دستم روانم تیره شد

وای لکنت، بر زبانم چیره شد 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۱۹
شما مرا درخت صدا کنید

آخرین دمای عشق  از کتاب کفشهای مکاشفه  استاد احمد عزیزی 

 کی میگه نمیشه شبی دو تا پست داشت!؟

عشق ای قتل فجیع روح ما

آه ای عشق ای تب مذبوح ما

 

تو تن ما را تجارت می کنی 

روح ما را نیز غارت می کنی

 

چیستیم ای عارفان ما جز نگاه

بُغض یک آیینه ایم از دست آه

 

این تکانهای تن مجروح ماست

این تلاطم در تمام روح ماست

 

عشق ای بُغض بزرگ مهر و موم

عشق ای دوشییزه ی زیبای شوم

 

مثل مرکبی لیک آهنگت خوشست

گر چه خونینی ولی رنگت خوشست

 

من تو را حتی نمی بینم ز دور

می برم این بکارت را به گور

 

تو مرا مسلول بودن کرده ای

تو مرا مسخ سرودن کرده ای

 

عادت ما عاشقان ویرانی است

مثل مرغان قفس شب خوانی است

 

ما به آغازی فراتر دلخوشیم

ما به پایانهای دیگر دلخوشیم

 

عادت ما یک تب افیونی است

مرگ در یک باغ افلاطونی است

 

تا ابد نجوای تو در گوش ماست

حسرت تو کودک آغوش ماست

 

عشق ای قصاب جان آدمی !

عشق ای صرع روان آدمی

 

تو گرفتی آب و طاعون مرا

ذره ذره خورده ای خون مرا

 

ای که با من می روی تا قعر آب

می بری هر شب سرم را روی خواب

 

از شَبح پر می کنی نام مرا

می زنی شلاق اوهام مرا

 

عشق ای مصلوب انسان در عذاب !

عشق ای تنها مسیح لا کتاب !

 

مرمرا در صحن مرمرها بپاش

رنگ خونم را بر این درها بپاش

 

ای که معکوس حیات آدمی

ای که در چشمان مات آدمی

 

شوری خون مرا آغاز کن

تاول زیبائیم را باز کن

 

مبتلایم کن به آن سوی حیات

پخش کن خاکسترم را در جهات

 

عشق مالیخولیائی خاکی است

عشق یک بیماری افلاکی است

 

عشق تفسیر حوادث در دل است

عشق را تحلیل کردن مشکل است

 

عشق می میراند وجان میدهد

می کشد مارا و تاروان می دهد

 

مهربانی عشق کمرنگ خوشیست

مهربانی مثل آهنگ خوشیست

 

کاش گاهی قلب ما از سنگ بود

کاش قدری عشق هم کمرنگ بود

 

مهربانی آب می پاشد به خون

عشق مارا میخراشد از درون

 

مهربانی گل فراهم می کند

عشق خنجر را مجسم می کند

 

مهربانی عشق بی بال و پری ست

عشق بال و پرش بالاتری ست

 

مهربانی سهم انسان است وبس

عشق کار قهرمانان است وبس

 

مهربانی بره ای در کاجهاست

عشق باغی غرق در حلاجهاست

 

عشق عباس شقایق مذهب است

مهربانی کار دست زینب است


می توان یک مهربانی نیم کرد

عشق را کی می توان تقسیم کرد ؟؟

 

عشق مثل یک گل لیوانی است

مهربانی یاس تابستانی است

 

مهربانی یاس می مالد به تن

عشق پرپر می شود چون نسترن

 

مهربانی ها سکونت می کنند

عشق ها با خود خشونت می کنند

 

مهربانی مثل عادت میشود

عشق هم آخر شهادت می شود

 

مهربانی محض معصومیتست

عشق اما عین مظلومیتست

 

عشق عادت کرده آزارش کنند

عشق می آید که بر دارش کنند

 

تا بگیرد مهربانی بر سرش

تا بروید گل ز جای خنجرش

 

عشق را باید چرا تعزیر کرد

عشق را باید زنو تفسیر کرد

 

عشق ویرانیست آبادش کنیم

عشق زندایست آزادش کنیم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۶
شما مرا درخت صدا کنید

یا علی (ع) ؛ من مثل نقالان پیر

از تو می جویم مدد ؛ در رزم شیر


 یا علی (ع) ؛ من مثل حمالان بد

وقت تنگی ؛ از تو می خواهم مدد


خود چه باید کرد ؟ این رسم غم است

این نشان دودمان ماتم است


شیعیان ؛ سوداگران نیتند

زارعان اشک مظلومیتند


شیعه بودن چیست ؟ بغض منفجر

شیعه یعنی یک نگاه منتظر

هر گلی در انتظار چیدن است

هر گیاهی شیعه ی روئیدن است


شیعه ی گل ؛ رو به وادی می کند

شیعه ی نوروز ؛ شادی می کند



این شبان ؛ جوئی سرشت بره ها ست

این تشییع ؛ در تمام ذره ها ست


شیعه هر شب می چکد از چشم یاد

شیعه عاشق می شود ؛ هر بامداد


هست این از اولین تا آخرین

کل شییء را امامانی مبین


در زمین تا بر تن طین ماء بود

این طنین در باطن اشیاء بود


نیست تمثیلی به از این انتظار

ما به دنبال گلیم از هر بهار


پس تشیع در طبیعت جاری ست

پس جهان یک باغ مذهب ـ کاری ست


شیعیان در قلب عالم ساکنند

شیعیان در کوه غیبت کاهنند


منتظر هستیم ما ؛ در هر نماز

تا اذان برخیزد از خاک حجاز


بر لباس این حقیقت لکه نیست

پرده دار این اذان ؛ جز مکه نیست


شیعیان شب را تنفس کرده اند

شیعیان در خون تجسس کرده اند


نینوا را در دل خود ذکر کن

کل ارض کربلا را ؛ فکر کن


پس زمین جغرافیای آه ماست

پس زمان ؛ تاریخ ؛‌ثارالله ماست


زخم شیعی را  ؛ سواران دیده اند

این طنین را ؛ سر بداران دیده اند


 زخم شیعی خدعه ی قطامه هاست

زخم شیعی ؛ در زیارتنامه ها ست


ما از اول در هدایت بود ه ایم

مردمی اهل ولایت بوده ایم


ما به خون خود ادا کردیم دین

می برد خمس جوانان را حسین (ع)


شیعه یعنی کشف یک قتل فجیع

شیعه یعنی دفن یک گل در بقیع


ای ضریح بی نشان ؛ خاکت کجاست ؟

ای بقیع  گریه  پژواکت کجاست ؟


احمد عزیزی - کفش های مکاشفه 

+ دعا گوی به دست آوردن سلامتی و شفای عاجل برای استاد عزیزی باشید...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۲
شما مرا درخت صدا کنید